« گدايي »
تمام خلق گمراهنـد ، غني يا بي نواييـشان
زِ روز خودكفاييـشان و يا بدو گداييـشان
مريض اند اين چنين مردم ،طبيبي از كجا دارن
چرا در دشمني هستند ، به دستور دواييـشان
من از اين خودسريهاشان و كار زشت حيرانم
چرا خودسر چو فرعونند،به اين عجز وگداييشان
وفا از من طلب كردن ،ولي خود بي وفا هستند
چرا بر خود نمي آيند ، زِ رسم بي وفاييـشان
خوشا آن فرد دينداري،كه همكارش چو اينها نيست
اگر دورند و گر نزديك ،نمي باشد جداييـشان
خدايا اين چنين مردم ، ره دانش نمي جويند
كه از دانش فراريند ، زِ رسم خود ستاييـشان
چو مردم خودسري كردن،ره حق را نمي دانند
نـپيمودن ره حق را ، به اين بيهوده هاييـشان
جدا گشتن زِ راه حق،به شيطان همرهند اينها
همانها را زِ شيطانها ، خدا بنما جداييـشان
صداشان پُر كند دنيا و ذكر حق نمي گويند
خوشند از خودستايي ها و ذكر پُر صداييـشان
فدا گردن بر اين دنيا ،زِ مغروري و بي فكري
عجب مغرور مستي هستند، از فكر فداييـشان
خدايا من در اين دنيا ،وفا كردم بر اين مردم
به جاي هر وفاي من ،فزون شد هر جفاييـشان
دعاها نزد حق آرند،ولي غير از رضاي حق
بسا حاجت كه مي خواهند،به راه گفتگوييـشان
حسن ميگويد اين مطلب،كه خلق ازحق سخن گفتن
ولي با اين سخن گفتن ،به حق نَـبْود نواييـشان
٭٭٭
درودبرشما
زیباقلم زدید