سر درد دارم و خوابم نمیبرد
همراه خودخوری هی غلط میزنم
لعنت به زندگی لعنت به سرنوشت
وقتی قفس شد و زندانی اش منم
این زندگی که با طعم عرق سگی ست
برگشته در گلو با حسرتی بزرگ
گیج از تلو تلو از چرخ روزگار
میشم که هاج و واج افتاده دست گرگ
بعد از مسابقه مابین خوب و بد
از دست داوری کفرم درآمده
از بی عدالتی فریاد میزنم
نفرین به ظلم این قوم خدازده
از قعر قرنها ضحاک میرسد
ماری به دوش این موجود زشت نیست
خون میخورد ولی مانند آدم است
از گور آمده جنسیت تو چیست؟
من را نگاه کن چون کاوه نیستم
در دیدگاه تو من اهل آتشم
از معنویتم چیزی نمانده است
با ترس دوزخت دنبال بخششم
مثل گذشته ها گوشم به حرف توست
حق گفته است ما با هم برادریم
تو بر جبین خود من در کف دودست
در پینه هایمان با هم برابریم
با عرض معذرت من مست و ناخوشم
سرگیجه دارم و ماندم میان راه
تو عاقلی ولی پیش خدای خود
مارا دعا بکن حی علی الصلاه
این را به کودکم هر روز گفته ام
وقتی معلمت پرسید از شما
تصویر درد را آیا کسی کشید
با عکس من بگو آقا اجازه ما
بسیار زیبا و شورانگیز بود
مبین مشکلات جامعه
دستمریزاد