فاش گویم کین معما بر حکام ** راه چاره چیست با ابلیس خام
گر بگویم فاشتر هم از این ** این گروه را ره نباشد زین فضیل
آن گروه که ز امتحان مِی ، باختند** با خوشی بر آدمی میتاختند
کین خدایی که گویید بس کجاست ** تا کند بر خلق چاره باز
ما خموشش کردیم و گفتیم ای بلیس ** چون تو را لعن کرد خالق حدیث
بهر چه گویم بر تو زین جواب ** که تو را ره نیست بر آن ثواب
تا به کی ، وهم بردن با شماست ! ** تا به کی ، همچین امیدی در شماست !
ما که دانیم عقل تو از کاه بود ** در پی ات ز آتش و از باد بود
چون تو نتوانی به فکر انداختن ** زین معما حل شود بی چون و چن
چون شما بذر خباثت کاشتین ** از چنین روزی بیم نپنداشتین !
حیطه تو جز نفس ، جایی نبود ** کعبه تو جز ظلم جایی نبود
شیخ بلخی گفت ، هستت آن مقام ** بر در میخانه ، نشاندنت آن
بر تو هم آمد وهم ، کین مقام ** از ازل راندنت بر این مقام
کین مقامت می بردت بر قعر چاه ** همچو فرعون و یزید و شمر و آه
راه چاره چیست ای ابلیس خام ** چاره ره ، حذف تو ز اندامهاست
با تو و همکیشان و قومتان ** ترک گویید زین جهان با آهتان
خفی خنبک می زدیم بر حالشان ** تا شوند مأیوس از احوالشان
گفت میلتون زین بهشت گمشده ** بازگردد بر پری آدم شده
زین پری و آدمی با حق شدند ** تا ابد خوش همچو اسبق شدند