*عجب صبری خدا دارد*
عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم ...!
که می دیدم ...
یکی خود را بشر میخواند
و بر تن لباس دین همی دارد
ولی بی دین و مست و فارغ
از احوال دینداران
دمی را باده مینوشد !!!
دمی با ناکسان جوشد...
دمی هم خرقه می پوشد
ولی در دین نمی کوشد
به نامردی چو نامردان برای قدرتش کوشد
به ظاهر زاهد و عابد !
ولیکن در دلش فریاد شیطان می خروشد
سر سجاده تزویز و نیرنگ و...
تمناها چو تسبیحی به لب دارد؛
هماندم :
زاهد...
و درویش...
و ملا...
را معدوم آندم بر سر سجاده می کردم
عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم...!
که می دیدم ...
که دینداران همه زاهد نما و خود فروشند
همه گندم نما و جو فروشند...
وقاحت
را
به
غایت
برده
و
دین
می فروشند
یکی دزد و دکل باز و...
یکی شیاد و شیطانی...
یکی سست و دغل باز و...
یکی چون شاه ظلمانی...
و دنیا را ...
بنام دین و کام ملحد و بی دین
همه
کرسی
و عرش
و کهکشان
و آسمان را
واژگون مستانه می كردم
عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم...!
که می دیدم...
تماما مخلصین در اختلاس اند...
به اسم دین
ولی
از دین خلاص اند...
همه غرق هوای خود
مقدس تر ز ایمان در لباس اند...
همه زاهد نمایان مست قدرت
ز رسم زهد و تقوی بی حواس اند...
ز یزدان دم زنند و ناسپاس اند...
که بی دینان لباس دین به تن دارند
و مردم
در هراسند...!!!
بساط دین بی دین در دمی برچیده و...
زاهد نمايان
را
به
پای
یکدگر
زنجیر
می کردم !!!
عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم ...!
که می دیدم...
یکی
خود
را
چو
معصومان
مبرا
از
خطا
دارد
به لب ذکر و دعا دارد...
به صورت ریش و تن پوش عبا دارد
به ظاهر مومن و زاهد...
خودش را مقتدایی باصفا دارد...
ز هر عیبی مقامش را جدا دارد
به پاکی او رقابت با خدا دارد
و پندارد
بهشتی جاودان
در آن سرا دارد
ولیکن که
هزاران مفلس و ...
نوکر مآب و...
چاکران همچون گدا دارد
هزاران در هزاران
ناسزا
همچون
ریا
زیر
قبا
دارد
فقیری بر سر کویش تمنای عطا دارد
ولی او مست ثروت ز انفاقی ابا دارد
صداقت او کجا دارد....
خیانت در خفا دارد...
جنایت در عبا دارد...
نمی داند که اعمالش سزایی چون جزا دارد
جزا می کردمش
آنسان
که عبرت از برای اهل عالم باشد و...
زاهدنمایان را
به هر دین و ...
به هر کیش و ...
به هر مذهب ...
دمی مهلت نمی دادم...!!!
95/1/1
ارتــــــــعاش...
( امیــن کرمانــی اول )
*با اقتباس از شعر بی همتای
استاد معینی کرمانشاهی عزیز
.