چشم نابینای من دریای برمودا نبود
رعد و برقی ناگهان خورشید و ماهش را ربود
در دلم بغضیست سنگینتر زه اقیانوس سرد
گردبادی در گلویم واژه ها را خورد کرد
سیل اشکم دره های گونه ام را طی نمود
آه طوفانی من درهای دل را میگشود
درد و دل کردم که شاید برف غم پارو شود
گم شدم در زیر بهمن ، تا خدا دارو شود
در کویر از آدمی ردی نمیماند چرا؟
شاید این یک رنگ بودن نیست در محنت سرا
آمدی تا من بفهمم بی خدا خیری نداشت
باغبان حصرت خورد وقتی که بزری را نکاشت
با تشکرفراوان از خانم مریم فاتح که زحمت دکلمه ی این کار رو کشیدند
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.