دنیا خان
می گفتند :
تو که خبر رسان و خبر چین
و هیمه ی سوزان و
پنبه زن این و آن بودی ؟
حالا چطور شد ؟
در روزنامه ها نوشتند،
تریبونت را باد برد
دلبر کان اجیر شده ات را باد برد.
که بودی
دزد ی معشوق کش
عشق فروش . تو ؟
راستی نگفتی :
کارت و بارت چیست ؟
تو ؟
چرا ؟
که هر دم با ضمیر ناپاکت
یارم را سوار بر امواج کدام
طوفان سهمناک
کدام ضمیر سیاهت
در بدر دمی بر صحرا و
کوه و دشت می نشانی و می چرخانی .
نگفتی :
روزگاری
آواراه بشوی
بی کاشانه، دربدر این و آن
خرابخانه بشوی .
که سقوطت بر قعر جهنم حتمی ست ؟
جایگاهت بر آتش دوزخ
با طناب ها و زنجیرهای پوسیده دست بافت ِ
خودت
ممکن. و مقدور باشد .
چند صباح ادعای خوبی می کنی
پس به چه دلیل ؟
بااین درون تاریکت
اجحاف در حقِ
این و آن می کنی ?
و بر پیشانیت جز این ننوشتند.
که
چهره ات سیاه ی پر کلاغی ،
چون کلاغان خبر چین است .
___
می خواهم تنها به یارم بپردازم.
و یارم
تنها و خسته آمد .
در باران آمد
تا قدری بیاساید .
نمی دانم کجا بودی
فقط می دانم حالا اینجا هستی
و
خوبی. عالی عالی
با باران آمدی
هر روز با قطراتِ خونبار اشکم
می باری می باری و
باید
مروارید سپید طهارت را
به آبی شفاف مبدل کنیم
که می خواهی آب طهارت عشق
بر تن خسته ات بپاشی.
دیگر
جور کشِ اینان نیستی
خودت را رها کرده ای ز دست این حریصانِ
وابسته
به
تریبون های پاره تختی .
.
یادت هست
نردبان را هر شب علم می کردی
و.می گفتی
بیا هم قد یاس ها
سروهای بلند قامت شو .
و چرخی حسابی در آسمان
کهکشانها و سیاره ها و کرات
دیگر بزن و
حسابی ذوق کن و
بغض های در دل ماندنت را
فریاد کن .
اصلا بیا بر سر خودم
هوار کن .
وقتی که خوب بعد از تماشا ی روشنایی،
انرژی برای رشدت
خوشبویی یت ذخیره کردی و
و رخوت و سرمستی
خواب آرامش به سروغت آمد.
زود
به سمت نردبان بیا .
و فریاد بزن
بیا بیا نردبان را بگیر
تا بیایم پایین
به امید خواب تو بخوابم .
سروده ی - روح انگیز ( فرح )
امیدی _ شیراز
شباهنگاه ی 8 اسفندماه و طللوع روز
9 اسفندماه 1398