بی تو
با تو افتخاری لذت بخش ،
ناشی ازهمقدمی ،
همرهِ شادیی مفرط ،
همی با من بود
بی تو اما فقط غم بود ،
که بی رحمانه ،
با من بود
با تو پیمودنِ راههای سخت ،
مثل آب خوردن بود
بی تو برداشتنِ یک تک گام ،
مانندِ نَوَردیدنِ کوهی در برف ،
با کوله ای سنگین ،
پُر از سُرخوردن و افتادن بود
با تو ، از دیدنِ ما ،
چه ها میکرد " صفا "
خوش و خرم بود او ،
با ما ، لبخند به لبش بود صفا
اما بی تو، او هم رفته
فقط دردی به سینه مانده ست ،
یک جهان غم ، که ندارد صفا
آنقدر ما کنارهم خوش بودیم ،
با توحس میکردم یک ساعت ،
قدر یک ثانیه ای گام نهد
اما اینک همان ساعت چرا ،
یک ثانیه ، یک ثانیه ، هِی گام نهد ؟
بی تو ازعالم و آدم خسته م
بی تو ای آشنا ترین ،
ازغربت خود هم خسته م
بی تو یک طوقیِ بی بال و پرم
کاش میشد بازهم ،
تو بیایی به برم
یا لااقل ، میتوانستم به سویت بپرم
اینک یک کبوترِ بی پر و بالم
ببین این کبوترِجَلدت را ،
تا چه حد من بی پناهم ؟
بی تو ذره ذره ی این کلبه ،
مملو ازخاطره است
بی تو بی نظیرِ من ،
همه ی عشق قشنگت خاطره ست
واقعاً اینهمه عشق وعاشقی ،
درمیان اینهمه هیچستان ،
رویدادی نادرست
کاش بوی عطرت ،
هیچگاه ، نپرد از لباس تو
آن صمیمی ،
تنها اثرِ ملموسی ست ، که از تو باقی مانده ست
بوی آن پیراهن ،
که صورتم را غرق میکنم به آن ،
تنها نشانِ زنده ایست ،
که هنوز هم ،
از تو باقی مانده ست
بهمن بیدقی 98/11/18
بسیار زیبا و پر احساس بود