برای خاطر تو ، رفتم و شدم پنهان
نخواستم که به زحمت فتد ، نگاهت جان
تو خواستی که نبینی مرا و من تمکین
نمودهام که نگردد دلت زمن رنجان
تو خواستی که مرا در کناره اندازی
خودم شدم به کناره ، کشیده ام دامان
کنون که چند صباحی نمانده رفتن من
بخواستم که بگویم چه کرده ای با جان
منم حکیم و سخندان و اهل علم و عمل
درستکار و نکو گوی و راستی پیمان
به سالیان چه به خدمت چه در سنین وجود
نکرده ام قد یک جو ستم به هر دوران
به کار و مصدر قانون ، چه دوستان چه عدو
به پیش من نکند فرق و هر دوشان یکسان
نه اهل فرقه گرائی نه باند بازی و رانت
نه نان سفره ی خود برده ام از این انبان
چنین صفات به پیشت رذالت و مذموم
چگونه اهل تجارت قبول این هذیان
من از تبار ابوذر تو از تبار شعار
کجاست جای ابوذر؟ به نفی از اوطان
مرا که جمله وجودم ز مهر تابیده است
دلت چگونه رضایت بداد بر زندان
شناختی تو مرا از نخست و فهمیدی
که کار شعبده با من به سادگی نتوان
به دور خویش کشیدی یکی جدار ضعیف
ز پاچه خوار که چیند به قاب بادمجان
به نزد اهل خرد ارزشش برابر نیست
صداقت من و آدم فروشی اینان
تو خواستی که من از بهر پست و لقمه ی نانی
به پات افتم و پیشت شوم همی گریان
گمان مکن که توانی به این صفت بخری
مقام عزت نفس و کرامت انسان
منم رضا و رضائی کجا شود مزدور
تو شاد باش که دورت ستاد مزدوران
یقین که حضرت ایزد جزای نیک دهد
کسی که نیک بباشد به جمله ی دوران
نخوانده ای که چراغی فروخت حضرت حق
چو پف کند به عداوت ، محاسنش سوزان ؟
دروغ گفتی و بد کردی و به صد تزویر
به روی خویش نقابی به چهره ی انسان
من و خدا و صداقت ، تو و شعار و ریا
جزا ی ما به یقین روز حشر با یزدان
مبین مشکلات جامعه
شهادت حضرت زهرای مرضیه تسلیت باد