چهارشنبه ۲۸ آذر
|
آخرین اشعار ناب عنایت اله کرمی
|
شب است و رقص خفاشان
ز هر سویی
شب است و ناکجابادِ غریبی
در دل کوهی
شب است و سوز ِسرما و
هراس بره آهویی
شب است و زوزۀ گرگان
رهِ در پیش رو
بی سر
بسی همراهِ بی سامان
همه سر درگریبان در
غبار و وهم بی پایان
چه نا مردانه می پاشد
هوای بی مروت
گردِ وحشت
در دلِ این شب
چه بی شرمانه می دزدد
همان روباه ِتکراری
خروسِ خوش نوا را
در دلِ این شب
هوا سرد است و فرصت کم
امان از زخمِ بی مرهم
امان از دستِ توفانی
که افتاده به جانِ این
درختانِ کهن از دم
نمی دانم چگونه زخمِ دل را
پانسمان باید؟
چگونه ، با چه کس
این دردها را در میان باید؟
چرا شب
این چنین طولانی و
جان سخت گردیده ؟
چرا بیچاره مَه
در پشتِ ابرِ تیره فرسوده؟
چه باید کرد با دیوِ سیاهِ شب؟
چرا شب از طلوعِ آفتاب و
روشنِ فردا نمی ترسد؟
چرا از آنچه پنهان کرده و
فردا شود پیدا نمی ترسد؟
هوا از چه چنین گستاخ گردیده؟
نمی دانم
کدامین راهزن این نسخه پیچیده
نمی دانم
چه کس این کاروان را
کرده نفرین
من نمی دانم
چگونه روزِ ما
گردیده شب آجین
نمی دانم
اگر چه مانده ام
در پیچ صدها پرسشِ بی پاسخ و
صد دردِ بی درمان
ولی ای شب
تو هرچه خوفناک و
تیره تر باشی
سحر ، سنجیده تر
مقبول تر
با ارج و قربِ بیشتر
خواهد رسید و
زندگی را خرم و گرم و گوارا
بیشتر ، از پیش خواهد کرد
|
|
نقدها و نظرات
|
سلام جناب استکی عزیز از لطف جنابعالی سپاسگزارم | |
|
درود بر جناب زارع عزیز مسرور و سپاسگزارم از نگاه زیبای شما بزرگوار پاینده باشید | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.