افکار پوچ
گر سزاای من همینست که کنارت باشم این ،
من را کفایت می کند
پُربها وقتم نگیر ای فکر پوچ ،
غیر اینصورت خداوندم به جبران ضرر من را حمایت میکند
عدل در دنیای ربانی همیشه جاری است
آنرا نمی بینی چرا ؟
بهر هر میزان ظلم ، کشانیده شود برخاک، یک بینی
نمی بینی چرا ؟
با تصورهای خام ای فکرپوچ ، دائم تو همدستی کنی
تو همی خواهی که بر اعمال پیش دستی کنی ؟
من تورا به نظم میچینم کنارِ باطراوت ، پاک رؤیایم
تازه می بینی چقدر زشتی ، کنارِ فکرِ زیبایم
مغزم از تو خسته میگردد ، امانم ده برو
از کجا میآیی تو؟ تنها گذارم ، تو فقط از من برو
من به فکرِ شادیِ مطلق میگردم همی
تو نمیدانی که شادی چیست ، پس اینک برو
من به دنبال بهشتی پُر ز زیبایی ، میگردم همی
تو نمیدانی بهشت چیست ، چون نمیدانی برو
من به دنبال تمام آنچه ارزشمند باشد ،
درخود و دنیا میگردم همی
تو بجز پوچی چه میدانی؟ دنبال کارخویشتن باش و برو
من تکاپو میکنم با فکرهای بس کلان
جمله ترسیمی کنم یک جان و روحی بیکران
تو نمیدانی بی نهایت، بیکرانی چیست، پس دیگر برو
من شکفتم ازخودم ،
جسم وجان من همه جنسش تماماٌ خنده شد
روح من آنقدربزرگ شد، تاب نیاورد جسم پَستم ،
روح ازجسمم جدا شد
تو نمی دانی عروج روح چیست
چون نمیدانی ، با یک مشت سوال بی جواب ،
وقت ارزشمند من را تو نگیر، اینک برو
بهمن بیدقی 98/9/26
جالب و زیبا بود