چشمه
تو ای چشمه ! اگرمیخواستی ، فی الفور بِخُشکی
چرا روحم را ازخود تشنه کردی ؟
تو ای زیبا ! اگرقصدت نبود تا که بمانی
چرا این سربه راه قلب مرا ، پُر دشنه کردی ؟
تو ای نازم ! دگر کل سفیدیه جهان رنگش سیاهست
چرا چشمم ربودی ودرونش رخنه کردی ؟
منم پروانه ای که بین شعله های عشق تو، کنون درحال سوزم
چرا رحمی نکردی به دلم ، هردم برایم عشوه کردی ؟
منم روحی که دنیای هنر را دوست دارد
چرا لبهای نازت را برای بوسه ای شیرین ودلچسب غنچه کردی؟
من آن روزِ کذایی را بیادم هست، به سرعت از کنارت می گذشتم
ولی تو، رخنه برجانم به آرامی و بس آهسته کردی
تو دیدی زخمهایم تازه بودش
چرا زخمها به آن افزودی و یک یک تمامش کهنه کردی ؟
تو دل میخواستی ؟ اما چرا این زخم خورده ، دل من ؟
ولی من مانده ام که جذبه ات را، چگونه، تا چه حد شایسته ودانسته کردی
تو حالِ زارِ من دیدی دلت سوخت ؟
ولیکن دست مریزاد، منِ دلمرده را زنده به یک دلداریه ارزنده کردی
من برای تو ، همآنگونه که لایق بوده ای کاری نکردم
تو بودی که به لطف بیشمارت ، مرا دائم همه شرمنده کردی
منِ ماتم زده را ، با نگاهی ماورائی شاد کردی
همه روح ودلِ غمدیده ام را، به سرمستیه خود سرزنده ودلزنده کردی
من همه آنچه حقیقت دآشت را با تونگفتم
توبودی که به صبرت ، آن سیاهیهای روحم را ،
به نوری وسُروری ، همه را آغشته کردی
تو بودی که هنرمندانه احساس قشنگت را فشاندی
همه این معجزه ، به بوسه ای جانانه کردی
تو ثابت کردی که یک بنده ی پاک خدایی
ازاوآموخته ای که، بدیهای مرا با یک مقلب القلوب تازه ای وارونه کردی
تو بودی که طراوت در کنارت کسر آورد
همه این را به اسم اعظمی دردانه کردی
منِ وامانده ، ازخود بهرتو چیزی نداشتم
به لطفت بقچه ی اعمال خوبی را برایم بستی و،
برای آن جهانم همه را سرمایه کردی
منی که یک تلنبارِتنفر ، ازجهان دون دنیا کوله ام بود ،
هماندم تو رسیدی، جام عشق دادی، همه جان وتنم مستانه کردی
منِ درمانده را دیدی به کویی
نگاهی معجزه آسا ، تماماً جانفزا و روحبخش ، شاهانه کردی
بهمن بیدقی 98/9/19
بسیار زیبا و دلنشین بود