در گلوگاهِ من کمی بغض است
از دلم موجِ ناله می خیزد
همچو وقتی که در مسیر هراز
بعد یک برف ، کوه می ریزد
هق هق من شبیهِ تک تیر است
توی میدان تیر انگاری
حال و روزم به تیر بسته شده
وقتِ مرداد و تیر پنداری
مثل آهوی مرده در بیشه
جسم من در دهانِ کفتار است
شهر چون برکه غرق تمساح و
چشم هایم که باز خونبار است
از درون پوک می شوم هر روز
پوکه ها یادگاریند از جنگ
در کف کوچه زخم می روید
زخم هایی که جاریند از جنگ
سال ها پشتِ سال جنگیدیم
دوستانم همه سفر کردند
دوستانی که در خط اول
همگی سینه را سپر کردند
شصت سالم شد و دوسومِ عمر
همه در پشت یک بهار گذشت
باتلاق زمان مرا بلعید
سال ها با دریغِ پار گذشت
شصت سالم شد و دوسوم عمر
لحظه در لحظه اش عقب رفتم
رفتم از سنگری به پستویی
سر بزیر از رهِ ادب رفتم
تازه فهمیده ام بر آن مسند
مرده پیغمبری نشسته بجا
لشکر موریانه خواهد خورد
عاقبت آن عصای چوبین را
انتظارم اگرچه طولانی
عاقبت اتفاق می افتد
قاب وقتی که می نشیند خر
تاس وقتی که تاق می افتد
خسته ام از دروغ و از یغما
با خودم با زمانه درگیرم
از برای دلم که مضطر است
ختم امَن یجیب می گیرم
آذر 98 - البرز - فردیس
مبین مشکلات جامعه