شعاع آیینه
ای شبگردِ کوچههای تنهایی!
ای شبنم فروش
گردهی گلهای ارغوانی!
من دوست دارم
در کنار فوّارههای معلّق بنشینم
و به عمق زلالترین زمزم تخیّل
و اوهام خیره شوم
و از ارتفاع بلند آبنماهای آسمانخراش
بالا روم و در هر شعاع آیینه
شیرجه زنم،
سپس از منتهاالیه شیشههای مشجر
باز گردم.
من به نخستین شاعر پروانهپرست گلهای یخی
سجده میکنم
و به آسانی آب نخوردن
به ترتیل آیههای وحی آغشته میگردم.
ای سر-سلسلهی مبارکترین
گنبدهای خِضر شکوفایی!
از تو و همسایگان همجوارت تمنای
سایهساری دارم تا دمی را لیلاوار،
در مجنونسرای مداومتت بیاسایم.
مگذار عشیرهی آوارهام
در بیغولههای تاریکی و عفونی افیون،
زمینگیر شوند
و سر خود را در میان زانوان خود
جستجو کنند.
پروردگارا!
در این فصل یخبندان،
از خورشها و مائدههای آسمانی طراوتت
به لبهای کبود کودکانمان
ارزانی فرما
و نگاه آنان را به شکوهترین مناظر گنبدها و گلدستهها
منوّر ساز!
ما دیگر طاقت دیدن انفجارِ بغض
بر گونهی همنوعان
و جوانانمان را نداریم.
باقر رمزی باصر
شورانگیز و زیبا بود