با صوتِ على ، دستِ يداللهىِ حيدر
درياى شعور و ادبش جلوه ى مادر
از خيمه برون آمد و باران رجَز شد
جاى همه ى ارض و سما باز عوض شد
بنگر كه قمر سجده كُنَد بر كف پايش
آنگه كه خدا فخر فروشد به هوايش
خورشيد شده محو فداكارى عباس
سلمان شده شاگرد وفادارى عباس
با واژه ى محدود كه مدحش نَتَوانم
در وصف صفاتش شده درمانده زبانم
اندر عظمت طعنه به دريا بزند او
درياست و دل را به چه دريا بزند او ؟
از العطش و ناله ى طفلان حرم رفت
با سرعت و بيتاب ، قدم پشتِ قدم رفت
تا بر لب رود آيد و يك جرعه ننوشد
او حسرت لبهاى خودش را بفروشد
فرمود كه اى آب چرا خنده كنانى ؟
خشكيده لب يار و تو همواره روانى ؟
تا عكس رخ ماه در امواج فرات است
آب از سخنش سوزد و شرمنده و مات است
او وارث حيدر شده و حامى دينش
صد ها پسر ملجَم اگر گشته كمينش
ناگاه عمود آمد و فرقش بشكافد
همچون پدر از خونِ سرش ، لاله ببافد
زان ضربه دگر ، شرم ببارد ز وجودش
از غنچه ى خون پُر شده محراب سجودش
او ميل به برخاستن از سجده ندارد
بر چادر خاكى سر خود را بگذارد
محراب شده پودى از آن چادر و تارش
چون مُهر جبين هم شده آن گرد و غبارش
تا بوى خوش سوره ى كوثر به ميان است
اربابِ جهان سوى برادر ، چه دوان است !
آن لحظه كه خود را به كنارش برسانَد
در سجده گه يار ، چنين روضه بخوانَد :
نيلوفرِ پرپر به تنِ او ، چه شبيه است
اين رايحه ى علقمه با كوچه شبيه است
گويى همه ى دشت پر از ياس كبودست
عباس ! مگر مادرِ من نزد تو بوده است ؟
آقاى جنان منكسر الظهر شد آن روز
از هوش رَوَد عالم از اين روضه ى جانسوز
جز مصرع بعدى به لب انگار نيامد
" اى اهل حرم مير و علمدار نيامد "
آیینی بسیار زیبا و با شکوه بود