جمعه ۲ آذر
ساز کولی شعری از نادر ملایی
از دفتر مثنوی نوع شعر
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۱۴ شهريور ۱۳۹۱ ۰۹:۳۲ شماره ثبت ۷۸۱۴
بازدید : ۱۱۴۲ | نظرات : ۱۳
|
آخرین اشعار ناب نادر ملایی
|
در غروب بی رنگ روزمره گی
در این شهر به ظاهر پر از زندگی
سازه های بلند بجای درختان باغ
پرنده خوشخوان آن نیست جز کلاغ
کار ناتمام هر شهری آشفته حال
شده کابوس سقوط به سمت زوال
و این شهر شلوغ پر از همهمه
در تکاپوی زندگی مستند همه
در عبور پیاده روی بی منتها
گذشتند از کنارم چه بی اعتنا
نفس خسته باد حزن آور خریف
می نوازد تن عریان کولی نحیف
سازک کولی پریشان احوال
به تو گوید دراین قیل و مقال
ای مسافر گریز پای جوان
به کجا عازمی چنین دوان
به شراب زندگی مستت کرده اند
فارغ زخود و جام الستت کرده اند
در جدال با خود چه مغرورانه!
در جنگ با انسان همچو دیوانه!
کمی تامل و شکیبایی بجاست!
جایگه عشق در این ورطه کجاست؟
قامت آدمییت چوت عصا خم نیست
بر این اعتراض هرچه گویم غم نیست
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.