در تکاپوی زمین
ژرفنای عمق خاک
شده آبستن صد گونه بلا
وقت بیداری آن دیو سیاه
که به خواب بود دمی
جان عفریته مرگ
نفس تازه به خود می گیرد
کودکان در خواب خوش
مادران بنشسته بر کنج بد اقبالیها
پدران خسته ز کار
دخترک همبازی با ...
که ناگه در دیوار زمین
پی رقص شوم ویرانگر مرگ
چه غریبانه و زار
در پی یک محک آجر و خاک
چه سراسیمه بهم می پیچد
همه ی بود و نبود
همه ی عشق و امید
همه ی بذل و عطا
همه را در کامش
میکشد عفریت مرگ
لرزه بر کوه و زمن
جای مسئولین چه امن
در نهایت با گدایی از همه
میکنیم آباد این دشت و دمن
و دوباره منتظر می مانیم
تا به روزی که دگر جای زمین
بکند ویرانی
بکُشد جانها را
و دگر باره همان قصه تکراری را ...
جان من مسئول این وادی پاک
بنگر بر سازه های خشت و خاک
هر کجای این وطن
گر به امواج گسل
بشود هم بازی
روز ماتم در دیار عاشقان خواهد بود
پس تو را تکلیفی است
یا که در کار تو نیز تعمیدی است
علاج واقعه قبل از وقوع باید دید
دست عفریته مرگ
قبل بیداری او باید چید
گر که منزلهای مردم استوار
موطن و ماوایشان گر پایدار
گر که بازیها کند جان زمین
میشود ماوای ما جای امین
جای صد ها کشته و ویرانگی
جای مویه گریه و دیوانگی
گل لبخند به روی مادران
پی آرامش و بازی خواهران
پدران مشغول آسایش کار
کودکان در خواب خوش
راحتی در فکرت مسئول یار
راحتی گردد بدین سان آشکار