دیدم در ایران ملّت اش را که دلیرند
آرام امّا بیقرار و سربه زیرَ ند
"هستی نَفَس" ... پاییز را در سینه دارند
احساسِ عشقند و دلی بی کینه دارند
دیدم که چشمانی پُر از آبیّ ِ دریا
دوزنده بر آفاق را مهرِ تماشا ...
دیدم جوانانی که موهاشان سپید است !
دیدم که تشویش و دَویدَن ها شدید است
دیدم که دِلریش اند و بی مُزدند و پُرکار
صبر در نهادِ پاکِشان "بسیار بسیار" ...
دیدم که باچندین مدارِک یا گواهی ...
در ( آزمونِ بعدی ) هم گشتند راهی ...
دیدم که زورِ ( پول و پارتی ) بیش تر بود
تزویر را ( تدبیر ) معنا در نظر بود !
دیدم که هَشتِ مردم اندر نُه گِرو هست
نِرخِ "برنج و نان" همان "جان را دِرو" هست
دیدم که گُرگ درجامهی میش است مسکون
خونِ رعیت می مَکد چوپانِ مغبون
دیدم که "زیرک پیشه" مفهومِ زرنگیست
روباه بس زیباست ... حیوانِ قشنگیست ..
دیدم که اوضاعِ زمان اوصافِ درد است
حق همچنان مَصلوبِ دارِ سایه گرد است
دیدم ( درستی راستی انصاف) .. مظلوم
انسانیت چون قاتلی بر مرگ محکوم
دیدم که زیرِ سُمِ اسبانِ سیاهی ...
لِه می شود ریحان و روحِ نیکخواهی
دیدم که عصرِ خیزِ بَرگانِ خزان است
دورِ تسلسل این دَبوری که وَزان است ..