🏴 مدال
داغِ نگاهِ آسمان، بر عاشقان تابیده بود
عطر شهادت زودتر، در کربلا پیچیده بود
گویا که دشمن مردی و مردانگی را پیش از این
در چهره ی آزاده ی، فرزندِ زهرا دیده بود!
🏴🏴🏴🏴🏴
چشمانِ طفلان از عطش، همچون لبانش تشنه بود
هرگز به چشم شاعران، صحرا به این خشکی نبود
کودک به اِصرار از سراب، غرقِ مکیدن بود باز
در سینه ی خشکیده ی مادر دگر اشکی نبود
🏴🏴🏴🏴🏴
یا لَیتَنی کانَ الْفرج، قطره درونِ خواب بود
مَشک از عذاب تشنگی، در آرزوی آب بود
سیلیِ سوز آفتاب، دشت خدا را سرخ کرد
بر تشنگان پاییز هم، شرمنده و بی تاب بود
🏴🏴🏴🏴🏴
یک لاله را با ریشخند، زخمی و تشنه سر زدند
در ماتمِ گل، برگ ها، با غنچه ها پَر پَر زدند
با نامه ها و وعده ها، قبله نمائی ساختند
سَرها بریدند و سرِ سجاده ای دیگر زدند
🏴🏴🏴🏴🏴
نهری به روی خشکیِ لب های دوران ساختند
با موجِ تازه، برکه ها، بر چشمه ها پرداختند!
تفسیرِ رحمت اینچنین، تدبیرِ باریدن گرفت...!
بر گردنِ هفتاد و دو اَختر، مِدال انداختند!
۱۳۹۱/۱۱/۲۷
۱۲:۲۶ شب
آیینی بسیار زیبا و دلنشین بود