يکشنبه ۲ دی
|
آخرین اشعار ناب علی معصومی
|
خاک راه عرشیان
آن که در عهد ازل مست شرابم کرده بود
در سر پیمانه ای مجنون خطابم کرده بود
من چه میدانستم از اقبال نافرجام خود
از کدامین باده ای لبریز جامم کرده بود!
وقتی آگه گشتم از خبط ندانم کاری ام
روبروی خوشه ای گندم جوابم کرده بود
داستان راندن ما را ملائک خوانده اند...
در هوسهائیکه ابلیس انتخابم کرده بود
رفته بودم تا بنوشم طعم شیر و شکّرش
ای دل غافل بهشتی را سرابم کرده بود
یارب این آوارگی ها کی به پایان میرسد
نامی از خوبان به تدبیر صوابم کرده بود
در همانروزی که خون بر گردنم انداختند
یک بیک اسرار خود را در کتابم کرده بود
روزگارانی که گشتم رهروی از عرشیان
خالق هر دو جهان بِه ز آفتابم کرده بود
روی دوشم بار سنگین امانت بود و من
اندک اندک جلوه ای در التهابم کرده بود
با همان عهدی که بستم از سر نادانی ام
از دل شوریده نقش لوح قابم کرده بود
باید از نو چاره سازم با پر بشکسته ای
آسمانی را که روی سر خرابم کرده بود
در همین منزل که معصومی سراغم را گرفت
مثل مرغی روی آتش دان کبابم کرده بود
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
غزلی ناب و زیبا بود