آرزو داشتم به تعداد زیادخاطرم در یاد توبازی کند
ذهن درگیر تو تاهمیشه افکار من خاطره سازی کند
آرزو داشتم کنارت غرق آن آرامش چشمانت شوم
در هوای عاشقی، عاشقانه دل من نغمه سازی کند
ولی افسوس ؛
آرزوهایم زیر باران جهالت خیس ُ مرطوب شد
خاطراتی خط به خط در نبودش مکتوب شد
سالها بر دوش انتظار بیهوده ای را می کشیدم
آنقدر هی باختم که افکارم گیج ُ مبهوت شد
عمر من مملو زِآن گرد تنهایی خویش پیر شد
عاقبت آرزویم "عشق الهی" همان معبود شد
هزاران بار شاکرم که تازه فهمیدم ؛
دراین بازی جز خدا ُ ایمان الهی همراهی ندارم
او که باشد همه هستند، نیاز به همراهی ندارم
خون دل هایی که خوردم ارزش بازی را داشت
آموختم که جز خالقم در دنیا غمخواری ندارم
آرامش ُ آسایش ُ هرچه را خواهم همینجاست
جز رسیدن به لَقایش دگر هیچ آرزویی ندارم
---
کاش می شد پیش از اینها " خدا " را می شناختم
تا که یک عمر، بازی زندگانی خود را نمی باختم
شکرگذار لحظه های پیش رویم عاشقانه می روم
بهترین درس زندگی را در همان روز من آموختم
مرداد ۹۸ _ شَه راز
بسیار زیبا و آموزنده بود