شماره هفتاد و هفت ؛ من به در…
من به درگاه تو باناله آه آمده ام
بی پناهم به پناه تو پناه آمده ام
فاضلی فضل تورا میطلبم در همه وقت
عاجزم زانکه به دوش بار گناه آمده ام
چون گدایان شده ام رانده ز؛ هر شهرو دیار
بی نوایم به دِرِ حضرت شاه آمده ام
تابش ماه چنان در نظرم جلوه نمود
در نهانخانه آن صاحب ماه آمده ام
گر بگویم نظرت کاه ربا هست یقین
حالیا من ببرت ذرّه زکاه آمده ام
چونکه پیغام تورا آیه ز قرآن دیدم
به امید کرمت نامه سیاه آمده ام
باتضرّع همه شب سوی تو من میآیم
چونکه خواهان شده ای خاصه به خواه آمده ام
سائلم درب تورا باز بکوبم به امید
چون به دربار تو ای صاحب جاه آمده ام
حاجتم را بتو گویم که تورا نیست شریک
همچنان در طلب رام و رفاه آمده ام
شک ندارم که نگاهم بکنی از کرمت
رو سیاهم به دِرَت روی سیاه آمده ام
این قدر در بزنم تاکه جوابم بدهی
نیستم یوسف لیک از ته چاه آمده ام
سوز دل اشک روان بالب خشک ذکر دعا
بین که (گمنام) منم خسته ز راه آمده ام .
پنجشنبه دهم مرداد نود و هشت .
مناجاتی بسیار زیبا و شورانگیز بود