بگذار فریاد بکشم دردم را
اینجا کسی به صدای دلم گوش نمی دهد
تنها قلم به حال دلم می رسد، و بس
قلبم کجاست تا که نشانش دهم به کس
بشکسته گوشه گوشه ی قلبم در این جهان
دردش شبیه شعله ز جانم کشد زبان
ای کاش کسی لحظه ای یادی کند ز من
نامهربان من، بشود مهربان من
تا کی هزار شعر سرایم برای عشق
عاشق اگر منم، نکنم ادعای عشق
اما خدا داند و این روزگار خواب
دیگر خوشی نیست برایم به جز سرآب
در فکر آن عبارت پر مغز و رحمتم:
((گفته است خدا، با همگان با محبتم
اما اگر نگاه دلت بی صفا شود
جز من ببینی و دو چشمت رها شود
آنگاه چنان درد دهم بر تو ای بشر
کآن را به نامی عشق و نتوانی کنی حذر
اما بدان که عشق حقیقی فقط منم
تنها کسی که نکند بر هیچ عاشقی ستم))
آری تمام درد من از دوری تو است
راهم نشان بده، شده از اول الست
هیچ کس در این جهان، به خدا یار من نشد
دلبر گذشت و اندکی دلدار من نشد
عشقم تویی خدا که نکردی مرا رها
بخشیده ای مرا ز کرم بعد هر خطا
ای کاش وصالت بشود زود آشکار
معشوقه ی منی و بکردی دلم شکار