زندگی جاریست در روح و تنم
یک صدا در من که می گوید منم
می تپد قلبی درون سینه ام
سرزنش دیدم، ولی بی کینه ام
گاه می خندم به حال و روز دل
گاه می گریم ز ، داغ سوز دل
زنده ام یعنی تنفس می کنم
در خود و دنیا تجسس می کنم
زندگی جاریست در هر لحظه ام
لیک مجبورم ، نه که دل بسته ام!
زنده ام، چشم دلم بی پنجره
روح فریادم ولی ، بی حنجره
می تپد قلبم ولیکن سرد سرد
سینه ای در وسعت یک کوه درد
پای دارم ، پایم اما در گل است
راه باز است و رسیدن مشکل است
زندگی تنها به چشم باز نیست
خواندن جغد، خواندن آواز نیست
حس شادی ، نقش یک لبخند نیست
معنی زندان همیشه بند نیست
با مصیبت روح من درگیر شد
من جوان ماندم ، ولی دل پیر شد
روح من آزرده ی دست جفا
خنده بر لب، اشک ریزم در خفا
زندگی را روح معنا می کند
آن چه کور است عشق بینا می کند
حال من پرسی بیا روحم ببین
در کنار این من غمگین نشین
این تنفس نیست ، آه یک غم است
می تپد قلبم، صدایش ماتم است
درد تنهایی من یک آسمان
خانه ای دارم ولی بی خانمان
مرگ در هر لحظه جاری در من است
زندگی هر لحظه اش جان کندن است
حال من پرسی؛ دلم افسرده است
روح من یک گل ،ولی پژمرده است
عشق می خواهم که پروازم دهد
او برقصد ، شوق آوازم دهد
مشعل امید را روشن کند
این کویر مرده را گلشن کند
تو بیا، من نشئه ی بوییدنم
مثل آبی ، تشنه ی روییدنم
عشق من باش ای دلیل زندگی
روح من ، با تو بگیرد تازگی
غمگین و زیبا بود