میزبانی کند خدا، جان را، حَبَّذا مَرحَبا، همین را عشق
می تکانَد زمین زمان را ناب، می چشاند زمان زمین را عشق
عطش افزوده روح را ایمان، بشکفد تا یقینتان در جان
سفره ی فیض أقدس است أهلاً، مَنّ و سَلویٰ و انگبین را عشق
نور، می رقصاند آسمان ها را، جوهر افشانده اند أذان ها را
زبده تر کرده آشکارا چون، طعم شیرین هر یقین را عشق
ربّنا نور را مهیّا کن، ربّنا طور را مصفّا کن
آفریند هماره از این پس، ربّنا های پر طنین را عشق
موسم ازدهار قرآن است، خرّمی در بهار قرآن است
مفتخر باش می کند هر آن، شعله ور عزم آهنین را عشق
پر حلاوت تلاوتی دارد، وحی منزل حلاوتی دارد
می رساند به کام مشتاقان، شهد إیّاکَ نَسْتَعِینْ را عشق
شکّ نده راه در دلت، زنهار، راه خود را به شبهه ها نسپار
حکمتی ناب اگر نه در کار است، مُد چرا کرده مَدّ و لین را عشق
بی خیال از بلیّه، عاشق باش، عُذر عَذرا پذیر و وامق باش
هرگز آری جز این نمی زیبد، حلقه ی ابتلا، نگین را عشق
فارغ از اختیار ما جبر است، بشتابید لیلةُ الْقَدْر است
حد امکان ما فزونی یافت، زده بالا چون آستین را عشق
شورشت آن که رُک به جان انداخت، «تا دلت را نسوخت جان ننواخت»
مژده ی صد گشایش است انگار، گره افکند اگر جبین را عشق
بسیار زیبا و دلنشین بود
دستمریزاد