گرانی آمد و ناموس را برد
ز شبهامان همین فانوس را برد
ز خانه رفت رنگ و بوی شادی
از اتش جوجه ی ققنوس را برد
پدر خشم و نداری را فروخورد
و مادر در میان غصه اش مرد
نمیگویم دگر از حال کودک
کف پایش ز بی کفشی ترک خورد
بیا خوش بین ببینیم ماجرا را
بیا اصلا نفهمیم این چرا را
بیا مثل طبیبان دروغی
ببینیم و نبینیم قهقرا را
بیا در کوچه ی چپ گم بگردیم
به دنبال غم مردم نگردیم
بیا اصلا نبینیم این فضا را
بیا ما مستهای کوچه گردیم
چه اشکالی اگر مرغی نخوردیم
ولی بازم ز این غصه نمردیم
همین که پیرویم صد شکر باقیست
همین که دل به دست غم سپردیم
خدا را شکر ما خیلی اسیریم
اسیریم پیرو خط امیریم
اگر از حسن حق نامش بدانیم
بس است ما دست ساقی را بگیریم
اگر در فقر روحت زیر و رو شد
اگر خونت چو می در این سبو شد
به خود باید ببالی با دلی خوش
اگر حتی تمام ظلم رو شد
خودم دیدم که مردی مرد از غم
ز ترسش از طلبکار دمادم
خودم دیدم که تیری کرد شلیک
رها کرد همسر و فرزند و همدم
خودم دیدم زنی تن را رها کرد
برای لقمه ای ظلم و جفا کرد
خودم دیدم برای نان یک شب
به جان و جسم خود ان زن چه ها کرد
خودم دیدم که پیری در زباله
بگردد در پی کاغذ مچاله
خودم دیدم درون جوب میخواند
که می را هی بریزید در پیاله
خودم دیدم جوانی کنج خانه
به رگ میکرد سرنگی را روانه
خودم دیدم که غیرت را ندید و
به اتش زد تمام اشیانه
چگونه تو دلت خوش از ثواب است
به والله قلب این مردم کباب است
اگر دستی نمیگیری نزن زخم
فقط میدانم این کارت خراب است
شعله
زیباست و به روز
آوای دلتون شاد
عباداتتون مقبول حق