« دانه ي توحيد »
دانه ي توحيد به مغز من است
رشته همان دانه ،به روح من است
هـر كه به توحيـد شود آشنـا
در ره توحيد،چو يك خرمن است
خوشه بـچيند از اين خرمنـم
تا كه زِ توحيد، مرا خرمن است
دشمـن من هر كه بُوَد بي علل
از ره كفرش به من آن دشمن است
دام بلا ، دايـره شد بـر تنـم
دايره اس ،بر تن من جوشن است
حلقه زد اين دايره در دور من
روي من از دايره اش روشن است
صد عجب از قدرت پروردگار
روزنه توحيد، به چشم من است
گـر ره توحيـد ، مـرا ره نـبود
از چه زبانم به همين گفتن است
من كه به توحيـد شدم آشنـا
گفتـن آن وِرد زبان من است
هست مكانـي يَم توحيـد را
در يم توحيـد ، مكان من است
كفـر جهانـي به من آورد روي
سنگر توحيـد ، امان من است
مغـز بشـر فاقد توحيـد نيست
هركه ندانسته چو اهريمن است
سيرت مردي كه بُوَد كينه جو
كينه ي آن ، سينه ي اهريمن است
آدمي و سيرت آدم ، خوش است
سيرت توحيـدي ام از گفتن است
وِرد زبان حسنـس ، ذكر خيـر
ذكر زبان، خواهش مغز من است
٭٭٭