●بهارِ نابِ من●
بهار آمد بزن خنده ز عمق جانِ سوخته
بهار آمد کنید پای کوبی در اوجِ جهانِ سوخته
بهار آمد همه شادیم و سَرمست و خوش حال
ببوسیم روی ماه همدیگر به هر حال
بهار آمد و ما غرق ایام نوروز
و در فکرِ عمویی هستیم به نامِ نوروز
بهار آمد ولیکن سفره ی کارگر خالی است
کزان بدتر نباشد بهتر هم نیست
در شهر کودکی در فکر تکمیل تکلیفِ عید
تا صفا کند در ایامِ تعطیلِ عید
و دیگر کودکی مغموم و خسته
در کنج اتاقش بس با غم نشسته
کودک کار روزانه پهن است بساطش
به گِل نشسته روز تعطیل کسب و کارش
در یک سفره ی هفت سین با رقص رنگ
چشم پدر به ساعت است بی درنگ
در یک سفره ی هفت سین هیچ نیست
در جیب پدر حتی یک پیچ نیست
سر سفره ی هفت سین حرفِ بوستان
و در زیر آب ، مردمِ گلستان و مازندران
بهار آمد چه فصلِ ناز و قشنگی است
خوشی دارد که فصلِ سر سبزی است
بهار آمد شور و شعف به حق سهمِ مان بود
ولی خنده را نگذارند عده ای پُر زِ کمبود
بهار آمد ولی مثل قبل ها نیست
بدین حال بد باید سخت گریست
بهار آمد و چه نیکو فصلی است بهار
به جای آجیلِ نوروز کافی است خیار!
بهارِ آن سال برایم زیباست و عالی
که نباشد جیبِ کارگرِ ایران خالی
بهاری می خواهم خدایِ دلِ آزاد
که شود این خاک ، زندهِ دل و آباد
بهاری که شود هر وجب ایران گلستان
و سعدی ها بپاخیزند با هزار بوستان
بدان آن روز بهار اصلِ اصل است
و عشق در آن بهار جاری و وصل است
بهاری که زین مردمِ داغ دیده
بگیرد داغِ کنون و عهد های گذشته
ای شقایق چه بودم یا نبودم آن ایام
کنم این مثنوی را پیشکش بهارِ آن ایام
زبیرا،مجالِ عمر تو وقتی سر آید
که برای این وطن سرت به در آید.
#بهار_ناب_من
●شاعر:محمدزبیر براهویی
(تقدیم به همه ی هموطنانم به خصوص سیل زدگان مازندان
و گلستان که نوروز به کامشان تلخ شد.)
تقدیمی زیبایی است
امید که خداوند بر سیلزدگان رحم کند