شنبه ۱۲ خرداد
اشکِ مشک(تقدیم به استاد حاج فکری) شعری از
از دفتر شعرناب نوع شعر
ارسال شده در تاریخ جمعه ۱۹ آذر ۱۳۸۹ ۲۳:۴۵ شماره ثبت ۷۱۶
بازدید : ۶۸۵ | نظرات : ۴
|
|
صف شکست و وز میانِ صف، گذشت، بر لبِ آبِ اسیرِ صف نشست،
مشکِ را از آبِ در بندِ یزید، پُر نموداما خودش را تشنه دید،
لاجرم مشت اش به سوی رود شد، روداز دستان او، خوشنود شد!؟
آب با لب های او شد همجوار، تا، کُنَد لب، آبِ مشت اش را شکار،
ناگهان لب های پُربارِ حسین، کودکانِ تشنه و زار حسین،
را به یاد آورد و گفت،ای نفس من! کی، چگونه، مانده ای در حبسِ من؟!
نفس، با آلِ علی بی گانه است، تشنه تراز من، شهِ فرزانه است،
نفس اگر بینی که این روداین چنین، بی وفایی می کنَد با شاهِ دین،
چُونکه در زنجیرِ مشتی جاهل است، وانگهی از شاهِ دین، کی غافل است،
غیر از این باشد، به دشتِ کربلا، می کنَد توفان ، بَرَد آن اشقیا،
گفت کی عباس، سخن را راه نیست، هیچِکس تنها تر از آن شاه نیست،
وانگهی عباس، بعد از شاهِ دین، کی سزاوار استِ مانَد، ماه دین،
یا ابوفاضل، بخیز،آبی نَنوش، بهرِ تشنه کودکان لختی بکوش،
بر حسین و تشنه کامان شد نژند، آبِ را بر نهر ریخت و شد بلند،
یا علی گویان، مشک اش در بغل، مشکِ گریان شد ز پیکان دغل،
بر سرِ پیمان دو دست و جان نهاد، آرزوی تشنه کامان، شد به باد. پژواره
|
|
۰ شاعر این شعر را خوانده اند
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.