دوشنبه ۳ دی
در خزان دانایی شعری از محمد پازوکی
از دفتر شعرناب نوع شعر چهار پاره
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۷ ۱۸:۳۵ شماره ثبت ۷۰۹۲۷
بازدید : ۳۶۵ | نظرات : ۷
|
آخرین اشعار ناب محمد پازوکی
|
چه نشستی ؟ صدای پای خزان
دارد از توی باغ می آید
وز فرازِ درخت های چنار
باز بانگِ کلاغ می آید
برگ ها راهیِ زمین شده اند
مثل مجنون که راهیِ صحراست
مثل فتح المبین که رمزِ تک اش
بعد نام خدا ، یا زهراست
شاخه هایی که تا همین دیروز
دورشان برگ سبز می رقصید
در جنون خزان گرفتارند
زیرِ شلاقِ باد بی تردید
ابرها طبلِ جنگ می کوبند
آذرخش از نگاه شان جاریست
چشم خیس تمام پنجره ها
باز در فکر آبرو داریست
برگریزان شده بیا و ببین
کربلای چهار تکراریست
گرچه مهر و هنوز دِی نشده
کار این فصل هم تبهکاریست
آسمان گریه می کند شب و روز
روی جغرافیای خسته ی من
توی ام الرصاص جا مانده
پاره های دلِ شکسته ی من
برگ ها در خزان دانایی
پیشِ چشمان ما مچاله شدند
باغ از این فاجعه غضب آلود
باد از این اتفاق ثروتمند
فصل ؛ فصلِ انار و دلتنگیست
دارم از مهر خاطری مبهم
هیچکس قصدِ آن ندارد تا
ذره ای بر دلم نهد مرهم
برگ ها راهیِ زمین شده و
له شده زیر پای رهگذران
یا تو گویی که دستِ باد ، مدام
می زند بر وجودشان چوگان
کاش باران همیشه می بارید
آنقدر تا بشوید این غم را
یا که کابوس باشد این پاییز
تا نبینم دوباره ماتم را
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و شورانگیز بود