يکشنبه ۲ دی
... شعری از س نوشت
از دفتر شعرناب نوع شعر دلنوشته
ارسال شده در تاریخ شنبه ۶ بهمن ۱۳۹۷ ۱۱:۳۱ شماره ثبت ۷۰۸۹۰
بازدید : ۱۱۰۵ | نظرات : ۱۴
|
|
امروز بوفه ی دانشکده زیادی شلوغ بود. هوا یخ زده، دانشجوها در صف آب جوش در خود خزیده بودند. بیخیال چایی شدم ، رفتم روی نیمکت همیشگیمان،روبروی بوفه، نشستم منتظرت - وقتی بیایی حتما در کیفت شکلاتی،بیسکویتی چیزی پیدا میشود تا با گرمای لبخندت بخوریم و سرما برود گم بشود.
امروز هم طبق معمول عطر هدیه داده ات را زده ام تا به همه نشان بدهم اینکه میگویند عطر جدایی میآورد خرافات است.
اَه... لعنت به این لباس های بافتنی! دوباره سرشانه ی پلیورم نخ کش شده ، کاش امروز ناخن هایت را کوتاه نکرده باشی تا دوباره درست و راستش کنی -
شهرام و شیما را نگاه کن .چقدر به هم میآیند. چقدر دویدیم تا به هم برسانیمشان. دیروز از ماه عسل برگشته اند، امروز در صف بوفه دانشکده منتظر چایی ایستاده اند .در این سرما دندان هایشان یخ نمیزند انقدر میخندند؟!!...
صف خلوت شده و من هنوز منتظرت هستم.پس چرا نمیآیی؟
شاید شیما بداند چرا امروز دیر کرده ای..نه ! ولش کن .او از وقتی به شهرام رسیده مجنون شده هذیان میگوید. نه که او فقط ، تمام دوستانت دیوانه شده اند. آخر مگر میشود که تو فقط یک ترم اینجا مهمان بوده باشی و حالا در شهر خودت زنِ پسر عمویت ؟!!!
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
زیبا نگاشتید.
به محفل ناب خوش آمدید.