يکشنبه ۳۰ دی
|
دفاتر شعر حسن مصطفایی دهنوی
آخرین اشعار ناب حسن مصطفایی دهنوی
|
« آب بقاء »
جان من گر نظرت هست ، سخن بـشنيدن
چشمِ دل باز نما ، بهـر حقيقت ديدن
دانه سبزي كه بـبيني ، زِ خداوند بزرگ
وز4 همان دانه ، تحمل به خدا ورزيدن
اين شنو نظم سخن ، گير5 بـشو تابع پند
دانشـي حافظ ما هست ، زِ تو بـشنيدن
هر كه از حكمتِ خلاق جهان ،پند گرفت
مي تواند محكي شد ، به سخن سنجيدن
هر كه الطاف خدا را ، به حقيقت بشناخت
گوش جان باز نـمود ، به سخن بـشنيدن
آنكه با گوش صداقت ، سخن از حق بشنيد
بايد از گوش صداقت ، سخنش بـشنيدن
هر كه مايل بشد از حق ،شنَوَد صحبت نيك
بيند اشخاص ، جلوتـر زِ خودش بـشنيدن
هر كه را شوق زيادي بُوَدش جانب حق
سخن از حق شنود ، وآن نـتوان ناديدن
آنكه سِـرّ سخن حق ، به دلش كرد اثـر
دائماً هست دلـش ، در ره حق پيمودن
راه مردان حقيقت ، به جهان پيش بـگير
تا بـبيني زِ حقيقت ، چه رهي بـگزيدن
آنكه آورد تو را ، تا ره اين دشت فراخ 1
داد فرمان ، تو به راهش بكني كوشيدن
روح آنكس كه زِ فيض ازلش ،بهره گرفت
نيرويَـش را هنـري هست ، قويتـر بودن
مرد زاهد ، اگرش خنجر فولاد زنـند
دين و وجدان نـفروشد ، به هوس پيمودن
اي برادر ادب و علم ، بُوَد راه بشـر
سعي بنما كه در اين راه ، كني كوشيدن
جگر تشنه ي ما را ، نـدهد آب جهان
شايد از نعمت حق ، آب بقاء2 نوشيدن
هر كه در راه هدايت ، قدمي چند بِـزد
ديد آنها كه نـرفتند ، چه زيانها ديدن
گوشه گيران به جهان ، گنج قناعت دارند
اينچنين گنج نيابـي ، زِ جهان گرديدن
آن فرومايه3 كه از مال بشـر مي دزدد
بِـه4 از آنها ، كه زِ احكام خدا مي دزدن
دانه گندم كه زِ دسترنج خودت،خود بخوري
بِـه بُوَد ، زآنكه دو صد خوشه زِ مردم چيدن
هر كه از صحبت دانا ، نـشناسد اثـري
واجب است جان من ، از صحبت آن بُبريدن
آنكه بـر ثروت و اموال جهان ، تكيه كند
تكيه گاهـش شكنـد ، موقع بـر گرديدن
تو كه بر ذلّت و سختي كسان ، خنده كني
روز سختـت ، ديگران بر تو كنند خنديدن
هركه دائم سخنش،رو به خود وسود خود است
واجب است جان برادر ، سخنـش نـشنيدن
اي كه مِـيلت نَـبُوَد ، راز بدت فاش شود
سعي بنما بكنـي ، راز كسان پوشيدن
هر كه را آرزوي لطف خدا ، در دل اوست
گوش جان باز نـمايد ، به سخن بـشنيدن
وصف زيبايي يار تو چه حاصل ديگران
به تو تعريف نـمايند ، تو از آن بـشنيدن
باغبان گلشـن باغ ابـدي5 ، آب بده
باغبانان همه از باغ جهان ، بُـبريدن
يك درخت اَر بشر ازصلح دراين ملك بِكاشت
يا خودش يا كه نـژادش ، ثمـرش را چيدن
جاهلان مست غرورنـد و به خود ورزيدن
عالمان را اثـري هست ، به دان كاهيدن6
آنكه بـنمود سفارش زِ پي صله رحم7
نـچنين گفت : كه هر ظلم توانن ديدن
خويشِ بدبين كه به اقوام خودش ظلم كند
چاره نَـبْود مگر از پيرويَـش بُـبريدن
اين بساطي كه بچيدي تو به منظور خوشي
همچو تو چيدن و زآن سر ديگران بر چيدن
جان من ناله مكن ، در اثـر زجـر جهان
بين كه پيش از تو در اين خاك ،چقدر ناليدن
تخم خوبي اگرش كِشت نمايد دهقان
مي توان گاه درو ، خوشه ي خوبي چيدن
اي پسر تخم محبّت ، زِ دلت كشت بكن
زارعان هر چه بِـكِشتنـد همان را چيدن
پير دهقان به حسن گفت:بكن كشت و زرعي
تا كه از باغ تو بتوان ،گُل و ريحان چيدن
٭٭٭
4- و از 5- گرفتار شدن
1-گسترده – پهناور 2- زيستن 3- پست – بد اصل 4- بهتر 5- بهشت 6- كم شدن 7- پيوند با خويشان
|
نقدها و نظرات
|
درود استاد استکی نظر لطف شماست | |
|
درود استاد طهماسبی نظر لطف شماست | |
|
درود بانو یوسفی نظر لطف شماست | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
حكيمانه و زيباست