تو رفته بودی ولی
زندگی باز در جریان مانده بود
رنگ موی صورتم باز سفید مانده بود
می دانم مرگ آمده بود اما
هنوز دل گرفتار مانده بود
با اینکه دل به کسی نسپرده بودی اما
چند باری دل برایت مرده بود ..
آن زمان که
عاشقانه به خود می خندیدم
می دیدم نصف شب مانده شادی بر روی لب
حالا که می خندم
چشمانی میبینم که تا سحر مانده گریان..
تو رفتی و دلت باز شاد بود
منکه مانده بودم ماندنی
چرا مانده بود آن آدمی که باز پشیمان بود ؟
میدانم وقت رفتن لبانت باز خندان بود
مروارید چشم هایت باز شاداب بود
اما انگار نمی دانی
شکسته تنی در این غم ها
نمی دانی
مانده غمی در این چشم ها
برگرد که دل
می ترسد از این تنهایی ها
برگرد که دل
نمی خندد به این مسخره بازی ها
#جلال_ژاله
برگرد که دل
نمی خندد به این مسخره بازی ها
---------------------------
رفتن من
چراغ زندگی ات را خاموش نکرد
رنگ زلف صورتت را سیاه و سفید نکرد
نمیدانم رفتنم با دلت چگونه تا کرد
موهای سیاه عشق را چه کسی سیاه کرد
پارچه سفید مرگ را که آماده کرد
چشم های سفید را چه ماتمی سیاه کرد
حتی نمیدانم عشق با تو چه کرد
می دانم
آن زمان که به خود می خندیدی
دل من کم و بیش از غم نداشت
برایت از عشق چیزی کم نذاشت
بگذار بخندد لبانم
شیرینی و تلخی بماند روی زبانم
بگذار که بگویم
راز و حدیث عشق را از پروانه بیاموز
که برای شمع سوخت و صدا نیامد
قصه ی منو تو کی شود
قصه ی شمع و پروانه
عشق تو کی شود لانه و آشیانه
#جلال_ژاله
رفتن من
غمگین و زیبا بود