جمعه ۲ آذر
عقاب پیر شعری از سیدعلی اصغر موسوی
از دفتر حریر تغزل نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۷ ۱۳:۵۷ شماره ثبت ۶۹۴۶۳
بازدید : ۱۳۷۴ | نظرات : ۲۰
|
دفاتر شعر سیدعلی اصغر موسوی
آخرین اشعار ناب سیدعلی اصغر موسوی
|
عقاب پیر🦅
عقاب پیر یک شب ناگهان در لانه می میرد
وپروازش میان قصه و افسانه، می میرد
عقاب پیر شاعر بود، شعر آسمان می گفت!
و می دانست، یک شب در فضای لانه می میرد
چه رنجی برد در آموزش پرواز تا افلاک !
نگفته ماجرا، غمگین تر از پروانه می میرد
به هرپرواز بین لاشخورها خیره می شد، تا -
نبیند کنج عزلت، کمتر از بیگانه می میرد!
کسی قادر نمی باشد که با تقدیر بستیزد!
قلمفرسای عاقل مثل یک دیوانه می میرد
شکارش را به اوج آسمان می برد باشادی
گمان می کرداو هم سرخوش و مستانه می میرد
نمی دانست اما، درنشیب پیری و حرمان
سرش یک شب فتاده درکنارشانه می میرد!!
سید علی اصغر موسوی (سعا)
قم-۲۷ اردیبهشت ۹۷
🦅🦅🦅
#saapoem
|
نقدها و نظرات
|
سلام.آقای شجاعی شما نخست می بایست "اذن" نقد از شاعرو سراینده می گرفتید و بعد می بایست "سایت " صلاحیت شمارا برای "نقد" تاییدمی کرد و می بایست از کسی که تنها دوهفته است وارد این جمع شده ! خواسته شود "خویشتندار" بوده و زیرهرشعر امضای "ناشیانه" به یادگار نگذارد!! غزل" نوستالژیک عقاب پیر" استعاره ای از زندگی "خودم" می باشد که درجوانی "جمعی نیروی هوایی ارتش" بودم و اینک همان عقاب پیر محبوس در آشیانه منتظر "افتادن بی حرکت گردن برشانه" است! متاسفانه شماهنوز از "آرایه های روایت درشعر" اطلاع کافی ندارید و ابیات را طبق اشعار" سنتی" با وحدت عمودی می خوانید! غزل معاصر(علیرغم تفاوت زبانی شاعران) در ابیات "افقی و عمودی" دارای "شکل روایی داستانی" است و آن قسمت که شما "اشکال!!" کرده اید درحقیت "روایت ابعاد دور و نزدیک" و اشاره به گذشته ها و روایت نوستالژی آن است!عقاب قدرت مند درجوانی شکار را از زمین برگرفته و به آسمان می برد و از آسمان شکار را رها کرده و می کشد. اما درپیری دیگر جز کمترتقلایی در لانه، از پروازهای بلند محروم می شود! آقای امین شجاعی با " کندن زمین دیگران کشاورز نخواهید شد!!!" سعی کنید عادت به "بیل زدن باغ" خود کنید! یاحق! | |
|
سلام مجدد به آقای موسوی
تا بدان جا رسید دانش من که بدانم همی که نادانم
متعجبم که معیار سنجش سواد و طلاحیت افراد را، نه در قلم آنها، بلکه در عضویت در سایت می دانید که در این مورد پاسخی نمی دهم که بعضا سکوت سرشار از ناگفته هاست اینکه شاعر محترم در ذهن خود چون روزی در نیروی هوایی (که البته در برخورد پادگانی شما متوجه این موضوع شدم -حتی اگر نمی گفتید -که این مدل واکنش در حوزه ادبیات خصوصا برای شما که لقب استاد را به خود داده اید - جای سوال دارد) و در نیروی هوایی ارتش از لوگوی عقاب استفاده میشه انتظار دارد که مخاطب از عالم غیب به این موضوع پی ببرد را به خود شما واگزار می گنم در خوصوص آرایه ی روایت جسارتا همچنین آرایه ای نداریم، اگر منظورتان آرایه ی تضمین است که بنده در شعر شما تضمینی ندیدم که اگر هم هست می بایست درون کروشه یا "" آورده شود که متعجبم که با وجود استادی از این مساله ی ابتدایی بی اطلاع هستید اگر منظورتان اشعار روایی است و نه روایتی که ارتباطی با پرسش اینجانب در خصوص دانستن یا ندانستن عقاب پیر ندارد در باب محتوای ابیات شعر شما ندارد در مورد ابعاد دور و نزدیک و اشاره به گذشته و روایت عرض کنم اگر اینطور باشد ظعف تالیف بزرگ دیگری در این شعر مشاهده می شود و آنهم استفاده ی اشتباه زمان افعال است و در آخر عرض می کنم اگر طرح سوال و یا ایراد نظر مخاطب از نظر شما به شخم و بیل و کشاورزی تشبیه می شود توصیه می کنم کلا بخش نظرات خود را غیر فعال کنید اشعارتان را برای دوستان بخوانید و با به به و چه چه آنها شاد باشید
و در انتها شعری از سعدی تقدیم به شما "استاد" محترم
یکی شاهدی در سمرقند داشت که گفتی به جای سمر قند داشت
جمالی گرو برده از آفتاب ز شوخیش بنیاد تقوی خراب
تعالی الله از حسن تا غایتی که پنداری از رحمت است آیتی
همی رفتی و دیدهها در پیش دل دوستان کرده جان برخیش
نظر کردی این دوست در وی نهفت نگه کرد باری به تندی و گفت
که ای خیره سر چند پویی پیم ندانی که من مرغ دامت نیم؟
گرت بار دیگر ببینم به تیغ چو دشمن ببرم سرت بی دریغ
کسی گفتش اکنون سر خویش گیر از این سهل تر مطلبی پیش گیر
نپندارم این کام حاصل کنی مبادا که جان در سر دل کنی
چو مفتون صادق ملامت شنید بدرد از درون نالهای برکشید
که بگذار تا زخم تیغ هلاک بغلطاندم لاشه در خون و خاک
مگر پیش دشمن بگویند و دوست که این کشته دست و شمشیر اوست
نمیبینم از خاک کویش گریز به بیداد گو آبرویم بریز
مرا توبه فرمایی ای خودپرست تو را توبه زین گفت اولی ترست
ببخشای بر من که هرچ او کند وگر قصد خون است نیکو کند
بسوزاندم هر شبی آتشش سحر زنده گردم به بوی خوشش
اگر میرم امروز در کوی دوست قیامت زنم خیمه پهلوی دوست
مده تا توانی در این جنگ پشت که زندهست سعدی که عشقش بکشت
موفق باشید "استاد"
| |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
پر معنی و زیبا بود