سرزمینی ، پر ز سبزه ، پر ز نور جای آدم شد بهشتی ، کار نور
گفت آدم را خدا جمله چنین : «هر چه خواهی بر تو باشد نازنین»
تک درختی را نشانش ، رَب بداد گفت او را این جمله پس به یاد:
«تا که خود را دور داری از درخت زندگی را نیست هرگز بر تو سخت »
یک نصیحت ، آدمی را هم مدام «دشمنی داری تو بنده ، پر ز دام»
هر چه خواهد بود بر آدم اسیر باز هم غم داشت در دل ، چهره ،پیر
خلق خود را دید خالق تک ز خلق آفریدش همسری را بهر خلق
نام او حوّا نهادش ، جنس خاک زندگانی در کنارش خوب و پاک
لحظه لحظه های آدم در بهشت شاد و سرخوش ، پر ز نعمت ، سرنوشت
سوی دیگر هر چه حیله در کمین چون که اهریمن ز آدم پر ز کین
تا شنیدش نهی خالق را به مرد نزد آدم شد که بر او درد و رنج
«من تو را یارم » به آدم او بگفت « هر چه خالق بر تو از من ، حرف مفت»
آدمی گفتش به اهریمن : «که دور مفت ، حرفی نیست هرگز حرف نور »
گفت رازی را به حیله تا که دید هر چه گوید بی اثر باشد شدید
هر دو را او از درختی پر ز بار با خبر کردش که هرگز نیست خار
گفت : «خالق بر شما ظلمی نمود نهی کرده از درختی پر ز سود»
گفت او را : «از چه گویی ، نانجیب ! دور کن خود را ز ما، ای پر فریب »
در ادامه ، بار دیگر گفت چنین : «گوش ده بر من تو را سودی ز این »
«جاودانه عمر ، خواهی در بهشت ؟ تا ابد زنده بمانی ، سرنوشت »
گفت : «خالق هر چه خواهم خلق کرد تا که هر غم دور ، دل خالی ز درد»
«عمر جاویدان ،دیگر چیست حرف با تو من را هیچ هرگز نیست حرف»
پس دوباره گفت اهریمن به خلق : «عاقبت نابود گردد هر چه خلق»
تک درختی را بگفتش در نجات عمر طولانی ببخشد با ثبات
در نتیجه مکر اهریمن به بار آدمی در دام حیله ، سر به دار
گفت او را : «من به همراهت ، به راه» برد او را تا که اندازد به چاه
هر چه خالق گفت : «آدم ! او رجیم» گفت او را : «هست با من او رحیم»
دست خود را آدمی زد بر درخت هر چه نعمت بود بر او ، پوچ رفت
شد به ناگه لخت و بی جا و بی مکان بهر آدم شد زمینی در زمان
هر سه را خالق به اسفل سافلین جای زیبا شد به جایی کم ترین
رو به خالق شد ، به چهره غم سوار شد پشیمانی به قلبش پس هوار
گفت او را : «من جفا کردم به خویش مکر اهریمن بخوردم چون به نیش »
دید خالق آدمی را پر ز شرم کرد با او پس دگر ،گفتار نرم
« از غضب خواهی که باشی در امان نزد من ، پس پنج نامی را بخوان »
نام هر یک پر ز غم گفتش مدام تا که آمرزید خالق ، مرد خام
فرصتی دادش به هریک تا معاد نهی کردش هر دو را او از فساد
شد دگر پس جای آدم بر زمین بار دیگر بود دشمن در کمین
زيبا و جالب بود