جنگلی را داشت یک گرگی مکان روبهی هم گشت ، همسایه ی آن
گرگ دائم روز و شب بودش به کار پُر ز قدرت بود و کوشش در شکار
برخلافش بود ، همسایه ی گرگ در زرنگی ، مکر و حیله ، یک بزرگ
مکر و حیله داشت درسر ، پر فریب هر که را بی فایده ، او را غریب
دوستی با هر چه حیوانی نمود قصد او خوردن ز رزقش را بِبُود
جنگلی از مکر او بیچاره بود ترک جنگل پس ز روبه ، چاره بود
گشت آواره ز جنگل ، شد به دشت جنگلی دیگر بدیدش ، شاد گشت
خانه ای بر پا نمودش ، حفظ جان قصد کردش تا بگیرد هر چه نان
گرگ را ، روزی بدیدش از قضاش فکر چاره شد ، بگیرد از غذاش
نزد او رفتش ز حیله چون رفیق مدّتی شد ، طرز کارش را دقیق
زد صدا او را به نرمی چون ضعیف تا که او را ديد ، گفتش : «بی حریف»!
گفت : « حمله ات به آهو کم نظیر در شکارش قدرتی داری چو شیر»
حمد و تعريفي نمودش پس ، ز گرگ تا که او خود را بديدش يک بزرگ
چون که شد سرمست و هم مغرورگشت از فريبش ، حيله گر، مسرورگشت
گرگ چون شیری به روبه : «ای ذلیل ! ای تو روبه ، چیست حَرفت را دلیل»؟
عرض کردش حاجتي بر او چنين : «تا تو آموزش دَهي من را به اين»
پس معلّم شد به روبه ، آن گرگ با خودش ، بردش به گلّه اي بزرگ
گرگ پي در پي به گلّه زد نحيب تا که ترسيدند حتي هر رقيب
ترس افتادش به گلّه چون شديد بِينِ گله شد به چون شيري پديد
کرد ، تعدادي ز آهو ها شکار داد ، آموزش به روبه ، چون قرار
وقت رفتن تا که شد ، هم راه گرگ تا که يابد در کجا غاري بزرگ
شب گذر کردش نَه ديگر از شبان گرگ بشنيدش پيامي از لبان
گفته شد بر او که : « روبه ، رفته است ديده هرکس او که آهويي به دست»
رفت جايي را که هر آهو بِبُرد تا که خالي ديد جا ، گويا که مُرد
آن حقّه باز حيله گر ، چه تيز جاي آهوهاي او کردش تميز
سرزنش بِنمود خود را پس مدام « چون شدم مغرور ، افتادم به دام »
سلام از همه ی بزرگوارانی که در این سایت لطف نموده اند و مثنوی های این بنده ی حقیر را مورد مطالعه قرار داده اند و به خصوص از مدیر محترم سپاسگزارم هدف بنده از این داستان ها دادن پند و اندرز به تمامی کودکان و نوجوانان جهان به خصوص به فرزندان سرزمین پاکمان می باشد درخواست بنده از شما عزیزان این است که اگر امکان دارد اینجانب را از هر جهت که می توانید در زمینه چاپ و نشر این آثار یاری نمایید باشد مورد لطف و عنایت خدای متعال قرار گیرد با تشکر مجید