محنت و نزهتمحنت و نزهت
یک روزی پر از بی تابی رفتم به زیر بارانی
با چتر سیاهی می نگریستم به آسمانی ابری
بر روی خط های سفیدی مابین خیابانی
می گریستم از فقیری و از نداری …
من جوان بودم و بود جوانی از من به دور
من ندار بودم و بود دارایی از من به دور
باز اشک می ریختم که من بودم و بود
دردی از بی بهاری از این دل و از این جوانی …
نه دل بهار شد نه این جوانی، فقط ماندم در این سیاهی..
من در این خیابان و در امتداد خطوط سفیدی
در این سرما و در این بیچارگی در مسیری
به راهی زیر بارانی مانده ام بی امیدی ...
و تو در خانه پدری بی آلایش در خوابی آرامی ..
تا ز خواب و خورت نیفتی، زیبایی نبینی
گر آینه آلوده را نشویی دل را آشکارا نمی بینی
قلب من می ترسد از شکوفه های بهاری
از ابر های بارانی و خواب های رویایی
چون که من بوده ام در حسرت و نگرانی
کاین می سازد از من مغروری ارغوانی
زان سبب که افتد بهاری، ناگهانی
خموش می شود این پاکی و این جوانی
آن هنگام می سازد زین دل، دلداری افیونی
ز این دگرش آگاهم با این جوانی
گویم که تو چرا اینگونه مانده در خوابی
می گویم با این دل که، در مانده در خوابی
دل، گرچه ابری و بی بارانی ولی
توانی شبنم شوی و همیشه جاوید بمانی
ناگه ز غفلت نشوی در این فلک دوستاقی
زیرا که این خاک ها بیدارند و خواهند تو را به جوانی
نکندت که در این گلزار بی انتها پژمرده گشته باشی
در این راه پر پیچ و خم شیدا گشته باشی
در این خواب دروغین رویاها را بافته باشی
هرگز مبادا غم های دل را یک به یک بشماری
گر این محنت در کار نباشد، نماند در کار نزهتی که خواهی
چشم را بی خواب نگه داشته ای و بیداری
دل را چگونه خواهی بیدار در این سیاهی
اگر عشق را به زیبایی نشناسی …
نویسنده: #جلال_ژاله
بسیار زیبا سروده اید