هر روز صبح ؛ با کیسه
با ظرفی که کثیفه
با اسفند وُ هم زغال
راهی میشم ؛ از خونه
نه ؛ خونه کجا ! از لونه
نه مدرسه نه دوستی وُ نه همبازی
یادم رفته ؛ بچگی وُ خاله بازی
راستی ؛ نگفتم ؛ دخترم
خیلی سوالِ در سرم
از صبحِ زود ؛ تا بوق سگ
با بقیه ؛ یا اینکه تک
دود می کنم ؛ اسفندهاموُ
همراهِ اون ؛ رویاهاموُ
اول ؛ سرِ هر چهار راه
منتظرم ؛ دمِ راه
تا که بیایید از راه
با ماشین های رنگارنگ
از هر مدل خیلی قشنگ
تا ؛ دود کنم ؛ براتون
چشم نخورید ؛خودِتون وُ ماشین هاتون
اما !
بعضی از شماها
با یک نگاهِ تند وُ تیز
با اَخم وُ صورتی پُر فیس
شیشه ها را میدید بالا
آره ؛ میدونم ؛ که خیلی ها
خسته شدند ؛ از کارِما
خوب ؛ می فهممْ اینها رو
حالِ بدِ شما روُ
ولی؛ چاره ندارم
این شده کاروُ بارَم
من کهِ بابا ندارم
هیچکسی رو ندارم
تو دلی جا ندارم
خوب ؛ اینه روزگارم
کسی به فکرِ ما نیست
دنبالِ چاره ای نیست
از نوزادِ چند روزه تا پیرهای فرسوده
دست فروشی ؛ کارِمونه
میگن :
که ؛ سرنوشتِ
خدا براتون ؛ نوشته
اما ؛ میخوام بِگَم من
ای کاش ؛ آدم پولدارا
یا همهٔ اون مسئولا
کمی ؛ بیدارشَند ؛ از تو خواب
کمی؛ بتَرسَند ؛ از جواب
باید بدونَند ؛ دیر یا زود
همگی ؛ باید جواب ؛ بدند
حساب ؛ کتابها پس ؛ بدند
به اشکِ چشمِ یتیما
به دلِ خونینِ ماها
به آدم هایِ دربدر
به اون خدایِ بالا سر
آره
همین وُ من میخوام
ای کاش ؛ آدم پولدارا
یا همهٔ اون مسئولا
کمی؛ بیدارشَند از تو خواب
کمی ؛ بِتَرسَند از جواب
پاییز / نود و هفت
بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه بود