نالان شدم همچون تمام نی لبک ها
با سینه ای که شرحه شرحه از فراق است
آتش به جان شعرمن افنتاده اینک
چون آتشی کو شرح درد اشتیاق است
روزی حدیث از عاشقی ها می سرودم
سرمایه ی جان غزل هایم تو بودی
فرهادِ جان از غصه رقصِ مرگ می کرد
از این سماع و حرکت موزون چه سودی ؟
مصرع به مصرع در من اما درد بود و
در خاطراتم زهرِ سرما و جنون بود
بی تو تمام لاله های سرخ شعرم
چون بخت و اقبالم سراسر واژگون بود
تلفیق "من" با "تو" به "ما" معنا نداد و
بی تو همیشه زار و تنها می نشستم
با شعرهایم فال حافظ می گرفتی
با حرف هایت ساده در خود می شکستم
"تلمیح" یعنی اشک من بر زخم هایم
یعنی که مرهم جز نمک معنا ندارد
باید تبسم را از این لب ها برانم
وقتی تبسم حال استغنا ندارد
بی بهره گشتم از نوازش های دستت
آنان که اشک از دیدگانم می ستردند
آن دست هایی که به دورم حلقه می شد
ما را به هم سینه به سینه می فشردند
حالا تمام بیت هایم وزن اشک است
این با فعولن فاعلاتن فرق دارد
آنقدر سنگین که نیارد کس تحمل
مثل ثقیلن ثاقلاتن ثقل شاید
اسرار من در ناله های شعر جاریست
این بانگ نای است از نیستان وجودم
با قصه های عشق مجنون فرق دارم
فواره ای بودم که اینک در فرودم
البرز - فردیس- محمدپازوکی
25 تیرماه 97
درودبراستادبزرگوارم
مثل همیشه زیباودلنشین بود