شنبه ۳ آذر
صبح است شعری از باقربالایی
از دفتر دور خواهم شد... نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۷ ۱۳:۴۶ شماره ثبت ۶۶۸۶۴
بازدید : ۴۳۰ | نظرات : ۳
|
آخرین اشعار ناب باقربالایی
|
صبح است ...
دقایقی است که خورشید
با نوای گرمش
طلوع امید را
زمزمه میکند
وبا تابش نورش بر چشمانم برمن شوق زیستن می دهد
چه لبخندی می رویاند بر روحم ،جسمم،آرزوهایم،نگرشم ،عمرم و بر اندوه گذران لحظه هایم ....
می روم بر بام ....
دست بر پیشانی می نگرم افق را ....
خمیازه ی ابرها را ...
که در تمنای وصال یکدیگر
نقاشی زیبایی از چهره ی صوت پرندگان را بر صفحه ی آسمان می نگارند ...
چه سبز است خاک ...
چه سرخ است سیب
چه آبی است رود
چه رنگین است باد
چه زیبا می نوازند بلبل ها
گلبانگ هستی را ز رخسار گل ها ...
چه خنده ای می تراود آب
از قلقلک سنگ های خواب در بسترش
چه شاد است دنیا ...
چه رقصی میکند هردم ...
چه قهقهه ای می زند فرجام ...
دست باز میکنم هر سو ...
تنهایی را فراموش ...
می گیرم طبیعت را در آغوش ...
می سپارم خود را. بر قصد این هستی ..
می خندم از دل ....می بالم بر خود ...میچینم علف هرز ناامیدی ازتن...
چه رهایم من ...چه رها
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.