تعطیلات

تعطیل شد هر آنچه احساسات در من بود 
من بودم و موج هزاران یاد در من بود 
من روشن و واضح خود هر یاد را میدید 
انگار با هر اسم یک پهپاد در من بود  
این روح من بودم که در فکر تو می چرخید 
یک اعتراض شور از بیداد در من بود 
روز و شب و ظهر و غروبی مات در جریان 
یک زنده ی بی جان ولی آزاد در من بود 
یک روز گم شد بادبادک در هوایم حیف 
یک بادبادک گم شده در باد در من بود 
مردم در این دریای نود و کثرت دنیا 
یک در کنار مرد بی فریاد در من بود 
رد شد نهایت من از این دنیای در بسته 
ویرانی انکار قوم عاد در من بود 
آنسان مرا با خود به رویای سفیدش برد 
مرد آنچه از هر ربط با افراد در من بود 
او با خیال راحتش هرجا که شاید رفت 
من مطمئن بودم که عشق آباد در من بود
در کودتای خانه صدها قصه شد روشن 
انگار صدها شک بی بنیاد در من بود
اما چه باید کرد با این روزگار تلخ 
شیرین نبود هرگز ولی فرهاد در من بود