جمعه ۲ آذر
کهنه رباطم... شعری از سجادمیردادی(درویش)
از دفتر شعرناب نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ شنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۷ ۲۱:۱۸ شماره ثبت ۶۵۶۴۵
بازدید : ۱۰۳۱ | نظرات : ۳۸
|
دفاتر شعر سجادمیردادی(درویش)
آخرین اشعار ناب سجادمیردادی(درویش)
|
کهنه رباطم...
در رهِ این اُشتران ساکن شدم
نیْ نوای باد را در حفره های آجرم
لحظه لحظه در وجود بی کسم نالان شدم
در دل تنهای من
حُجره حُجره بی کسی
در تنم خون در سفر
خود ولی ساکن شدم
از برون کاه و گِلَم
از درون بوی صفا
در پی یک رهگذر
بگذرد از رهْ دلم
با عقابی همنشین در پیکرم
بال و پَر ها می زنم
خواب و بیدارم ولی
باز هم آن کهنه رباط
در رهِ این اُشتران
ساکت و ساکن شدم
چشم های پنجره پُرگرد و خاک
تا نبیند رفتن آن رهروان
بارالهی ای خدا
کاه و گِل از تن گُشا
تا که این کهنه رباط
پویش دیگر کند...
|
|
نقدها و نظرات
|
درود بر استاد عزیزم. ممنونم | |
|
درود بر شما استاد عزیزم. ممنونم | |
|
سلام و عرض ادب درود برشما ممنونم | |
|
درود براستادم ممنون از لطف تان | |
|
سلام و درود بر برادر عزیزم. ممنون و متشکرم. نظرلطف شماست | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
عالی و ارزشمند
از برون (کاهم) گِلم
از درون بوی صفا
زنده باد و مرحبا
اُشتران هم کنایه ی تامل مداری بود ها . نمیدانم برگذر عمر و ساعت ها دقیقه و ثانیه ها دلالت داشت این نمادِ اشتران در قرینه ی کاروان ؟
طاعات قبول التماس دعا