هذیان های من
ازدفتر: (هذیان های نیمه شب)
حالِ من امروز چه خوبست،دل بی بهانه شادِمان است
انگار رَستم من از آن درد،دیریست که درجانِ جان است!
لولیده مانندِ عرق خور،از نوعِ سگ سازَش ولی خوب
این جور که شنگولِ شنگول،بُگذر که این حالم نَمان است!
سالی پس از نُه سال رفته،در یک دهه راکد شدم من
شاید از آن دَه چار تا بود!،هذیانِ یک تب در گمان است!
اصلن مگر فرقست اینجا؟،در این عددهایی که نَحسند!
هر چی که شیخم غرغره کرد،بی شک دُرستش هم همان است
هی مُردم و هی مُرده ام باز،شلّاقِ صبحی روی من باز
بیدار شد تَن زیرِ باری،نابِخرَدانه که گران است
در مکتبِ شب درس خواندم،در آسیابی امتحان بود!
در حالِ "استفراغ" هستم،یک"هیچ" هم در زایِمان است
مغزم عقب تر از من افتاد،در این دویدن های با ترس!
یک بی پدر هاری فلک وار،انگار سگ دنبالِمان است
دستِ جنون در کار افتاد،مثل "خُوره" افتاده بر جان
از کار آن دگمیسم گاهی،در مغزم افتاده فغان است
لنگیدنِ عقلم جنون وار،در درکِ بعضی از مفاهیم
دستِ خودم هم کار داده،دائم که عیشِ دل پَران است!
آن آسیابی را که گفتند،می چرخد و نوبت به نوبت
قسمت کند عیشش به یکسان،انگار آن هم داسِتان است
ول کن به گورِ هرچه عقل است،گُوه این فلک دائم بریزد
پیکی بده ساقی از این سگ،دل مثل عرعر شادِمان است!
#حمید_رفیعی_راد_کوروش
آن آسیابی را که گفتند،می چرخد و نوبت به نوبت
قسمت کند عیشش به یکسان،انگار آن هم داسِتان است