دوشنبه ۳ دی
در صبح بیت رهبر و شب بیت نازنین شعری از محمد حسین سلیمی
از دفتر شعرناب نوع شعر مثنوی
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲۷ فروردين ۱۳۹۷ ۲۱:۴۷ شماره ثبت ۶۴۵۰۸
بازدید : ۴۵۳ | نظرات : ۶
|
دفاتر شعر محمد حسین سلیمی
آخرین اشعار ناب محمد حسین سلیمی
|
روزی بهقصد شهروولایت قدمبه راه
آرام میزدم که رسیدم به ایستگاه
دیدمبه ایستگاه محل یک پدیده ای
از آن زبان به فوق وبه بر شد دریده ای
چیزی بگویمت وتوچیزی دگر شنی
از آنشنیدنیبه سرت خاک برکنی
بر سر به تار موی کمیروسری بود
زلفشبه دوشبر مدللختگیبود
صحبت به ناز و عشوه ی دائم فقطکند
گاهی همان روبان کمش را تکان دهد
هر کس که میگذشت به او خیره مانده بود
سر را زروبه رو چقد آسوده رانده بود
خیره نگاه از دل دریا به او کنند
جزأ نگاه از ته و بالا به اوکنند
گشتم ژیانوصورت من پر عبوسگشت
انگار ریختروی سرمقرمزی زتشت
رفتم جلو و بر دل خود وقت دیدنش
گفتم خدا خدا که چه بود آنچه دیدمش
صورت نظر به بوم هنر در تساوی است
خط ها ز روی بومسرش در تلاقی است
وقتی که بوم باشد و ارزان ترین به مفت
دیگر چه باک خط بد ورنگ بد زمخت
شاید که دائما به سر هر عروسی است
شاید عروسکی است برای فروشی است
چشمم به سمت وروی زمین دوختم سریع
دیدم پدیده ای که بود تازه وبدیع
شلوار تنگ و پاره و زشتی و به تن ببود
از آن به عقل وبر نظرم بود هیچسود
گفتمبه او که ای زن زیبا نما بگوش
قدری لباس و جامه ای بر خود به تن بپوش
بار دگر که می زنی بیرون زخانه ات
ننداز زلف و موی لباست به شانه ات
جوریبپوشهرکه بدیدت بگفت خود
یکخانمی بود نه که هرزه به مفت بود
حرفم زخشم بودو پر از تلخی زیاد
آرامشم زدیدن او رفته بود زیاد
اخمی بکرد و ولوله ای بر زبانفکند
توپ از زبان مکرر و بر یک زمان فکند
گفت از تو بهترم تو که دم می زنی زدین
در صبح بیت رهبر و شب بیت نازنین
صحبت به زشتی و به سیاهی به تیرگی
از حرف بد نظر بزدش بر چه تیزگی
حرفی که بد به سمع و نظر مردمان رسد
خوشتر نباشد و شود بد ز بد زبد
وقتی که صحبتش به تمامی خود رسید
حرفی زدم که بر شررش قطره ای چکید
آرام گفتم و واز او عذر کرده ام
عذری برای حرف که بد او رسانده ام
گفتم درست باطن من در میان گل
اما نمی دهد ضرری جز میان دل
اما شما که ظاهر خود نقض سیرت است
چندی نتیجه ای دهد آن ضد طینت است
در گر بدون یک صدفی در زمین نشست
دود غبار ننگ به روی جبین نشست
هر کس که باطنش به خرابی من ببود
با دیدنت خرابیبه ظاهر رود چهزود
من دوست دارمت تو که هستی برای من
ناموس و کشور همه ایران ،سرای من
حرفی که من زدم ز سر دلخوشی نبود
بلکه ز غیرت است نه که از یک دلی بسود
بانو تو دری و وبدان در برا ی این
زیبا بماند و شود که گران ترین
دارد محافظی که نگه دار روی اوست
با این محافظ است که عالم به سوی اوست
((گمنام))
با سلام می دونم همه می دونید امابرای بهتر خواندن شعر وزنآن را بفهمید و بعد بخوانید
این شعر ۹۰دصدش واقعی است .
از خانوم ها و آقایان خواهش می کنم اگر ایرانرا دوست داریدحجاب حجاب حجاب را دریابید
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بجا و زیبا بود