دوشنبه ۲۰ اسفند
|
دفاتر شعر ابراهیم حاج محمدی
آخرین اشعار ناب ابراهیم حاج محمدی
|
الکی اوّل:
می دهد پند مرا زاهد الدنگ الکی
تا کنم با خودم و خلق خدا جنگ الکی
بروم مکّه طوافی بکنم منگ شوم
بزنم بر تن ابلیس لعین سنگ الکی
بین هر سعی و صفا هروله ای ناب کنم
تا کمیتم بشود مثل خرش لنگ الکی
گویدم چشم چرانی نکنی با پریان
چشم شوخ پریان نیست پسر شنگ الکی
زیرکی در تو اگر هست در انظار نکوب
بی ثمر مغبچه جان آب به هاونگ الکی
رو به میدان طرب با هوست اسب نتاز
نکند آدم عاقل نفسش هنگ الکی
عقل اگر در سرت است آه نکش از ته دل
نزند قلب تو مانند فلز زنگ الکی
گفتم ای زاهد الدنگ که با خیره سری
دو سه بستی به گمانم زده ای بنگ الکی
نرود ماه به میعاد دروغین زحل
نزند اسب به بیژامه ی خر، چنگ الکی
واجب است از نظر عقل بشر دفع خطر
نزند عقرب نر نیش به خرچنگ الکی
عوضی نیستم-- آری به خدا-- ساده ، عوض
بکنم مثل تو ای بوقلمون رنگ الکی
دم غنیمت بشمارم نروم راه خطا
نوسان دارد اگر دم به دم آونگ الکی
شرفم را بفروشم به دَمِ خوک،اگر
عرصه را بر تن و جانم بکنم تنگ الکی
نشوم چون تو به خود شیفته با شور و شعف
به هر آئیینه ی پاکی بزنم انگ الکی
غیرتی مرد ننوشیده بجز می همه شب
غیرتی مرد تحمّل نکند ننگ الکی
آبروی خرِ همسایه ی سگ باد بَرَد
بپرد هوش اگر از کلّه ی هوشنگ الکی
خر، خر است ای نفست گرم به کشکولت اگر
سر خر با دم او هست هماهنگ الکی
عقب افتاده ای از قافله ای خنگ خپل
صد و هفتاد و سه ملیارد و سه فرسنگ الکی
@@@@@@@@@@@@@@@@@@
الکی دوم :
می دهد شیخ دغل پیشه مرا پند الکی
تا زنم ساده به انسانیتم گند الکی
بکُشم نفس خودم را و شوم در همه عمر
بنده ی خالصِ مفلوکِ خداوند الکی
صحبت از حور پری چهره کند دم همه دم
تا شود آب فقط در دل من قند الکی
به گمانش که منم کفتر مستی حشری
پیش پایم فقط انداخته پابند الکی
گفت دیروز بیندوز فقط رحمت حق
گوید امروز که اندوخته ای چند الکی
اهل دوزخ همگی بنده ی نفسند ولی
اهل فردوس همه مرد خدایند الکی
نَرَمَد میش اگر از گرگ شود طعمه ی او
ندَرَد سینه ی آفند، پدافند الکی
سر خود را ندهد هیچ کسی مفت به باد
تا دلش را فقط از عشق نیاکند الکی
گفتم ای شیخ برو دور شو از من بگریز
تا نیندازمت از کوه دماوند الکی
خُل نشو تا نشود همنفست مثل تو خُل
رِند شو تا بشود زَندِ تو پازَند الکی
عرش بر فرش بیفتد به خداوند قسم
حوریان با تو چو بر تخت بخوابند الکی
حضرتت چون که تبهکار ترین خلق خداست
پیروان تو "سرانجام تباه"ند الکی
پیروانت چو تو ای شیخ ریاورز فقط
چون تو در مزبله در نشو و نمایند الکی
دم فرو بند که آسوده بلولم نفسی
گر چه وِرّاجی تو هست خوشایند الکی
برو ای الپَرِ اِکبیرِ دهن درّه نلاف
حوریان با تو به ییلاق نیایند الکی
کور خواندی اگرت هست گمان مستحقی
بر تو مهتاب رخان ناب بتابند الکی
مغز خر خورده ای آیا که نمی فهمی؟کی
معرفت داشته ، ای پخمه فرآیند الکی
عارفان آنقَدَرند اهل عبادت که به حور
جز به فرمان خدا دست نیازند الکی
عارفان چاکر حقّند نه جوینده ی حور
عارفان مثل شما رُند نلافند الکی
بنده ی صِرفِ خداوند نباشی نشوی
درخورِ عشوه ی یک " حور همانند" الکی
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
هردو عالی ست مزیّن به صناعات ادبی . از بیان ِ تندِ هجوگونه اش که به طنزی شبیهِ بگومگو گرایش دارد ؛ اگر بگذریم واقعاً زبان شعرهاتان از دانشی سترگ بهره ور است .
سلامت باشید و سرافراز