شانه ایی از چوب عنبر
ساخته ی دست صنوبر
شاه بانوی قصر بی همتای عالم
میکشد بر گیسوانت
میاید نوای چنگ رامشگر
در و یاقوت سنگ بشم
زمرد رنگ زرد
ریخته در تاجی قشنگ
تن جامع از ابریشم
رنگ.چمن
شمشاد و رعنا ز خود بیخود شدند
چون ز خود برتر بدیدم خم شدند
دخت ایران
ایران دخت نامش برگزید
نام جاوید سرزمین بر خود نهاد
چون.که میدانست به عالم شهره است
تاج کیان
این.پری نه از آسمان آمد برزمین
خود خویش آراسته بودش
آداب مردمش تا بود همین
ایستاده در کنار تخت زرین
یادگار پدر فرزند کوروش کبیر
نقش بسته به ایوان مدائن
فروهر نشان ایزدی
قانون بشر ثبت گشته بر خشت خام
گفتار نیک پندار نیک کردار نیک
زرتشت داده است این پیام
این نجابت این کرامت
این یقین
باورش سخت است ولی بوده است همین
خسروخوبان. شیرین و فرهاد .کاوه. گرگین
گیو. گودرز .زالش
تهمینه زاید پور رستمی
جام زیتون بود در دست شاه
ظرف چوبین و.گلین بودش گناهش
عدل و داد شیروان
کاخ کسرا
تخت جمشید
جشن آتش جشن نوروز
مردمش شاد بودند
حالا ببین
ما که داشتیم در زمین اصل بهشت
داده بودند.به شنود وصف آن در دنیای غیب
دوست بودآسیابانش با چشمه های آب زلال
دست در دست آرد میکرد خوشه ی زرین به نان
آنکه رنگ.آبی جویبار ندید
آسیابان را به رنگ.خون کشید
گفتار نیک پندار نیک کردار نیک ...........................