تک درختی بود زیبا و سترگ
در کنار جنگلی سبز و بزرگ
شاخه هایش پخش اندر آسمان
سایه گشته بر سر بی خانمان
رسته در پای تنش کوچک گیاه
کو بسی باریک و نرم و سربراه
نونهالی نازک و سبز و وسیم
گونه ای که خم بشد با هر نسیم
گفت روزی آن درخت زورمند
با گیاه کوچک از پست و بلند
از چه رو پا بر زمینت سخت نیست
همچو من این اقتدارت بخت نیست
خنده ای کرد آن نهال از روی مهر
چون بدیدش کبر را بر روی چهر
گفت امنیت در این کردار ،هست
پس چه جاجت که شود رفتار،پست
" نردبان این جهان ما و منیست
عاقبت این نردبان افتادنیست
لاجرم هر کس که بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شکست "
گفت او را آن درخت پرتوان
تو گمان داری که باشی در امان
ریشه ی من رفته تا اعماق خاک
بسته ساقه با فلک میثاق پاک
کس مرا از ریشه کندن تاب نیست
خم شدن در مسلک ما باب نیست
روزها بگذشت و آن دار بلند
همچنان در بند افکار نژند
تا که روزی تندبادی در گرفت
قدرتی ، کز آن جهانی در شگفت
خواب جنگل را به ناگه در ربود
برگ و بار بوته زار از رخ زدود
شد پریشان خاطر آن تک درخت
لرزه بر اندام او افتاد سخت
خورد سیلی از نهیبی هولناک
عاقبت از بیخ و وز بن شد به خاک
شد تهی جنگل ز سرو و سبزه زار
پر گشود هر مرغکی از بیشه زار
چون که شب رفت و سپیده بر دمید
گوی زرین در سپهر آمد پدید
آن گیاه نو که از ترس گزند
بی قراری ها نموده چون سپند
سر برآورد و ندید همسایه را
آه از دل او برآورد که چرا
تا که ناگه آه و افغانی شنید
آن تناور عاجز و افتاده دید
گفت چون شد آن رسای قامتت
ریشه های راسخ و پر طاقتت
هان ! مشو غره به خود ، کین چرخ دون
چون بچرخد ، بخت تو گردد نگون
آرزو شمسایی
" دو بیت زیر از حضرت مولانا (مثنوی معنوی)
نردبان این جهان ما و منیست
عاقبت این نردبان افتادنیست
لاجرم هر کس که بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شکست "