گل بی مرام خوش بو!
که به عنبر و سمن زدی کنایه
من و شهد بی مرامی !
چه عسل؟!
چه تلخ کردی تو فضای آشیانه
به سمن زدم اشاره
که تو ماه پاره پاره!
تو بگو به نو گل ما
که نبود راه و چاره
این حکایتی که گفتی این ترانه ای که خواندی..
و صبور میشود باز
دل بی قرار و عاشق
به امید صبح فردا
من پیاده تو سواره
گل نرجس گل نرجس
شبی از دلم گذر کن من گلایه ها سرودم
که ندیدی
نه شنیدی
به خدا چنین گلایه
:
بزن از عدم تو رگ هام
ببر از دلم تو فریاد
که نصیبم فقط آه است و قرارم شده لاله
مثل چشمان شقایق
گل نرجس؟!
به فدای رخ زیبای تو این عالم خاکی که تو در عرش خدا هم
به یقین دلبر اوصیا و اولیا و انبیای حق لا یزالی
گل نرجس ؟!
تو اگر جلوه کنی
فرش قدومت شود این خرقه و عمامه و دستار
شود جمله فریاد زمین : آجرک الله
که آمد به زمین یوسف زهرا
چه زیباست ولی باز هم این جمعه ندیدم گل رویت
نشنیدم که کسی پرده به دستش بزند داد در این کعبه ی بی داد:
انا
بقیة الله
.
.
.
چرا شرحه ی این زخم که تا مرز قلوب همه رفته ست
کسی را به تحرک نزده
یا نشده عزم محیا شدن از بهر ظهورت... به کسی جزم>؟؟؟؟؟؟!
که ای منتظران
تا من و تو منتظر اینگونه نشینیم
نه اسبی کند او زین
و نه فریاد زند جمعه موعود به گوش من و تو نغمه ی لاهوت...
پ ن: آری ما باید شرایط ظهور را فراهم کنیم ولی نه با اشاعه فحشا یا کمک به ظالم و ...
سید رضا موسوی 10/12/85
و من الله التوفیق