دوشنبه ۵ آذر
|
دفاتر شعر رامین جهانگیرزاده
آخرین اشعار ناب رامین جهانگیرزاده
|
این چه افق ناموزونی ست
که صدای چشمانت
رنگ حرفهایت
خورشید را گیج و منگ می کند
به چه رویی
با چه چه کنم چه کنمی
دستهایت را
به بیابانی بی آب و علف ببرم
تا تو از گرمازدگی من
و بی آبی من
و بی غدایی من
و بی تویی من
با مارمولکی از خدا بی خبر
بگی و بخندی
و ندانی و ندانی و ندانی
که من در این بیابان بی آب و علف
دور خودم می گردم
لعنت بر ریگ این بیابان
که در درون کفشهایت
جا خشک کرد
تا تو ریگی بر کفش داشته باشی
ای کاش من یک مار می شدم
تا تمامی مارمولکهای این بیابان را
با حرص و ولع قورت دهم
ای وای!
مثل اینکه
کوزه ای سرگردان
به سوی شرق می رود
برود یا نرود
نرود یا برود
خب برود
به درک
به جهنم
به من و تو چه
اصلن این شعر من چرا بی خود شده است
و در وسط بیابان هذیان می گوید
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.