دوشنبه ۳ دی
طلاق شعری از تقی سیفی
از دفتر زندگی در قفس نوع شعر آزاد
ارسال شده در تاریخ جمعه ۱۰ آذر ۱۳۹۶ ۰۰:۳۳ شماره ثبت ۶۱۰۵۳
بازدید : ۴۵۶ | نظرات : ۰
|
|
مردی از پشت خنجر خورد
خون ازش رفت و بعد هم مُرد
کسی که یک عمر همدمش بود
جانش را گرفت و روحش را بُرد
گرفت خود را از این مردها
گرفت هرچه می خواستند زن ها
انگار که یکدیگر را نمی شناختند
فقط تکه تکه کردند تنِ من را
منی که بیزار شدم از این آدم ها
یک عمر تنهایی نصیبم شد
فکرهایی که نباید می کردم و کردم
از بخت بد افسردگی حریفم شد
من آن اشتباهی نبودم که
روی کاغذ باشم و پاکم کنند
یا مثل آن دختری که در نوجوانی
بهم تجاوز کنند و خاکم کنند
من تصویری در دل آینه ام که
خودِ واقعی ات را نشان می دهد
یا زلزله ی هفت ریشتری ام که
تمام جهانت را تکان می دهد
یک عمر بخاطرت زخم خوردم
حسرت با تو بودن در دلم مونده
با اینکه دیگر کنارم نیستی
گریه های هر شبت در ذهنم مونده
کسی که باعث وجودم بود
رفت از این شهر و شادم شد
سال ها گذشت تا که فهمیدم
من هیچوقت بزرگ نخواهم شد
|
|
۱ شاعر این شعر را خوانده اند
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.