چنین گفت پیری به فرزند خویش
که در مسلک دین و آئین و کیش
بود تا ابد نفرت آنسوی عشق
چه از مردم چین چه شهر دمشق
تنفر زمانی پدیدار گشت
که عاشق ز معشوق بیزار گشت
ولی روز و شب فکر دیدار بود
به فکر زمانی که او ، یار بود
به لب لعن و نفرین بسیار داشت
دلی منتظر بهر دیدار داشت
نهانی به خود می زد هر دم تشر
چرا خرمن عشق ما زد شرر؟،
کسی همچو من عاشق او نبود
کسی همچو او ، لایق من نبود؟!
دو چشمم برایش شده اشک و خون
چرا او چنین شد دچار جنون؟!
چو مردم ببینند حالم چنین
دو زانو بغل کردم همچون جنین
بدون خبر از دل زار من
شب و روز دادند آزار من
که دیوانه این لعن و نفرین ز چیست
شکایت ز هجران او بهر چیست؟
بیائید در خانه اندر اتاق
که گویم من از شرح درد فراق
به قاموس من ، بی وفایی نبود
در آئین عشقم ، جدایی نبود
به خوشحالی یار ، خوش بودمی
صفا بود و مهر و محبت همی
به یکرنگی من قسم خورده بود
که گر من نبودم ، هم او مرده بود
نبودی برایش به مانند من
نه فرزندهایش نه حتی که زن
چگونه کنون می کند دشمنی
چرا دوست دارد نباشم دمی؟!
چه کردم که اینگونه کرده قصاص؟!
گناهم چه بوده که دادم تقاص؟!
اگر اینچنین بد شدم ، بهر چیست؟
جواب رفاقت که اینگونه نیست
الهی اگر می پسندی چنین
که رسوای عالم شوم در زمین
و او شاد باشد از این ماجرا
کند عیب من نقل در هر سرا
چنانم زمین زن که وقتی شنید
کند شکر الله پاک و مجید
ولی گر دلت سوخته بهر من
و دانی دلیل چنین قهر من
تو آگاهی الله از باطنم
که بهرش رفیقم و یا خوائنم؟
اگر حق در این ماجرا با من است
که غمگین از او جان و حتی تن است
نمی گویمت که فقیرش نما
و یا پیش مردم حقیرش نما
دعا میکنم تا که عاشق شود
به لطف تو همواره لایق شود
الهی همیشه شود قدر دان
به هرکس که کرده محبت به آن
طلبکار مردم نباشد چنین
بگیرد دودستان اهل زمین
به نیکی بماند ز او یادگار
وجودش شود غرق پروردگار
اگر بر لبم لعن و نفرین اوست
تو دانی که دارم ورا همچو دوست
همیشه برایش دعا کرده ام
به نیکی من او را صدا کرده ام
ز درگاه لطفت خدای علیم
کرم کن به ما قلب پاک و سلیم
الهی چنان کن سرانجام کار
تو خوشنود باشی و ما رستگار
#علیرضا_مسیحا
پنج شنبه
02/09/1396
ساعت:22:12
بسیار زیبا و شورانگیز بود
عاشقانه مناجات گونه
جسارتا تظمین را مشخص می نمودید بهتر نبود؟